ماندن یا رفتن؟ مسئله این است

ای ایمان آورندگان! به دنبال گام های شیطان نروید. هرکس پا جای پای ابلیس نهد، مرتکب سیاه ترین اعمال می شود. چرا که او شما را به قعر تاریکی می برد.

(ترجمه ای آزاد از آیه ۲۱ شوره نور)

اول:

  • قدیم همه چیز سر حساب و کتاب بود. اصلا همه حرفای قدیمیا یه حکمتی پشتش بوده. امروزیا رو نگا کن. تازه دارن ارزش روشور و سنگ پا رو کشف می کنن. حالا کی برسه بفهمن آب سیاه حمومای قدیم حکم شفا داشت، خدا می دونه…
  • بی خیال بابابزرگ مگه میشه آخه؟
  • تو چی می دونی دختر؟ اون موقع مردم عقیده داشتن. هرکس مریض می شد می رفت لب خزینه می نشست. دستشو گرد می کرد میزد توی آب. یه قلوپ می خورد همه درد و بلاهاش رفع می شد. عقیده ندارین …. عقیده باید داشته باشین تا اثر کنه.

چیزی نمی گویم چون می دانم معتقد است باید نخود و لوبیا را از دل بازار و عطاری های قدیمی که کیسه های خوار و بارشان را جلوی در می گذارند خرید کرد، و اگر روزی خدای نکرده بفهمد ما از بسته های پلاستیکی موجود در فروشگاه های زنجیره ای حبوبات و بُنشن خود را تهیه می کنیم به صورتمان خیره می شود سرش را تکان می دهد و می گوید نکنید از این کارا!

مانتو یا پالتوی جدید که می خریدیم مادر سفارش می کرد دم در از تن درآوریم. می گفت نباید حاجاقا بفهمد. اما اگر حاجاقا به هردلیلی تفاوتی را در لباس گذشته و امروز ما احساس می کرد. با غضب سرش را تکان می داد. و گاهی نیز به همین اکتفا نکرده و با لحنی عتاب آمیز می گفت: «هی پول میدین لباس نو؟ مگه قبلی چِش بود؟ اسرافه این کارا…»

اطمینانی که از صورت بابابزرگ پیدا بود به علاوه سفارشات اکید مامان مانع از این می شد که توضیح دهم باور کنید دیگر جنگ جهانی دوم تمام شده و قحطی از سر آدم ها گذشته است. در این موقعیت هر دفاعی نوعی سرکشی ترسناک محسوب می شود.

دوم

ترس از تهاجم فرهنگی از مهم ترین درس های نوجوانی ما بود. بنرهای بزرگ را به آن اختصاص دادند و ما را از روزی که همه شبیه به هم شویم ترساندند. گفتند اگر خرده فرهنگ ها و زبان های محلی و آداب و رسوم شهرها و روستاهای کوچک محو و کمرنگ شود، دیگر زندگی صفایی ندارد. قشنگی حیات به همان رنگ و لعابی بود که تفاوت های فرهنگی ایجاد می کرد. حالا همه مثل هم غذا می خورند مثل هم راه می روند. مثل هم ازدواج می کنند. مثل هم می میرند.

اگر همه تصمیم بگیرند مثل هم انسان باشند، و یک روز مصمم شوند افکار ناصحیح خود را کنار بگذارند، اگر همه مثل هم دنبال کسب حال خوب باشند و به رشد یکدیگر کمک کنند و سعی داشته باشند موانع را پس بزنند، دیگر قرمز و زرد و آبی فرقی نمی کند. همه خوشبخت خواهند بود.

سوم

تعصب و جمود قلب آدم ها را خشک می کند. به خودت که می آیی می بینی نصف عمرت گام هایی را بداشته ای که دیگران برای تو طرح ریزی کرده اند. می بینی هرگز خودت تصمیم نگرفته ای و آنقدر غرق در انتخاب های دیگران بوده ای که انسانیت را فراموش کرده ای. حق هم داری. تقصیر تو نیست که قلبت از هر رحم و انصافی خالی شده است. نگذاشتند بفهمی انسان بودن چه لذتی دارد. نفهمیدی وقتی خودت تصمیم می گیری احساس رهایی خواهی داشت. تو را در سطح نیازهای اولیه نگه داشتند. گذاشتند آنقدر از آینده و از فقر محتمل در روزهای قحطی بترسی که مغزت فلج بشود. به همین دلیل حالا تو هیچ رحمی نداری. به منافع خود فکر می کنی و به گمانت حفظ آنها ارزشی والاتر از تمام فضایل اخلاقی را دارد. تو از ایثار و محبت چیزی نمی دانی. چرا که از کودکی به تو آموخته اند تنها اولویت زندگی تو همان منافع باشد.

کسی که با تو از فردا و افق های پیش رو بگوید تنها سبب می شود آتش کینه ات شعله ور شود. چرا که گمان می کنی بر تو برتری جویی می کنند. و تو یاد گرفته ای به همه سروری کنی. یادت نداده اند تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف. هرچند بزرگی که تو خود قصد داری به او تمسک جویی، اسباب بزرگی را هرگز فراهم نکرده بود.

در ادبیات شما واژه هایی چون مهر، عاطفه، فکر روشن، عشق، لطافت، شعر، آرامش، رشد و تعالی حرف هایی خاله زنکی است که نان و آب نمی شود. تو گمان می کنی باید به نان چسبید که خربزه آب است. بی رحم می شوی. سنگدلی را به جایی می رسانی که آدم ها تا وقتی در دایره مقبولاتت باشند انسان هستند و وقتی پای خود را فراتر نهند سزاوار مرگی دردناک می شوند. به مفهوم مذهب چنگ می زنی و آن را از هر معنایی تهی می کنی. جهنم تو کهکشان کهکشان آدم می بلعد و بهشتت به تعداد انگشتان دست شاید اندکی بیشتر از اطرافیان خداشناس تو را در بر می گیرد.

مدام حسرت می خوری که چرا رهبری مردم دست تو نیست. که اگر تو را مدیر مملکت می کردند دو روزه هرچه آدم هرزه و بی دین است را به دریا می افکندی.

چهارم

هویت فرهنگی مفهومی خطرناک است. از دیدگاه اجتماعی صرفن مفهومی مشکوک و ساختگی است. اما از دیدگاه سیاسی ارجمندترین دستاورد آدمی – آزادی – را تهدید می کند. من انکار نمی کنم که مردمی که زبان مشترک دارند و در یک سرزمین به دنیا آمده و زندگی می کنند، مشکلاتی یکسان دارند، مذهب و آداب و رسومشان یکی است، ویژگی های مشترکی دارند. اما این مخرج مشترک هرگز نمی تواند ویژگی های تک تک ایشان را بیان کند. و فقط آن صفات و خصایل منحصر به فرد را که مایه تمایز یک عضو گروه از سایر اعضاست، به مرتبه ای تحقیرآمیز و ثانوی تنزل می دهد.

کردارها و آداب رسوم مشترک ممکن است در دفاع از گروه نقشی اساسی داشته باشد، اما مرزهای ابتکار و خلاقیت اعضای گروه به منظور رهاکردن خویش از قید گروه در همه جا بسیار گسترده است. جهانی شدن این امکان را سخاوتمندانه در دسترس همه شهروندان این سیاره می گذارد تا از طریق کنش مبتنی بر اراده و اولویت ها و انگیزه های واقعی خود هویت فرهنگی خویش را شکل بخشند.

تلاش برای تحمیل هویت فرهنگی بر مردم همانا محبوس کردن و محروم کردن ایشان از ارجمندترین آزادی هاست؛ یعنی آزادی گزینش این که چه باشند، چگونه باشند و چه کسی باشند. اما اگر در سراسر جهان درها را باز بگذاریم، تمامی آنچه در فرهنگ های محلی ارزشی دارد و شایسته ماندگاری است، خاکی حاصلخیز برای شکوفایی خواهد داشت. هرچند نباید این تولد دوباره فرهمگ منطقه ای را که مثبت و ثمربخش است، با پدیده ناسیونالیسم که خطرات جدی برای فرهنگ آزادی دارد، به خطا بگیریم. (برگرفته از کتاب چرا ادبیات. بخشی از سخنرانی ماریو بارگاس یوسا در سال۲۰۰۰ در بانک توسعه کشورهای آمریکایی)

پنجم

فرهنگی که تعصب و عقاید دست و پا گیر مهم ترین اعضای بدنه آن باشند، و تنها سبب انحطاط و واپس گرایی مردم می شود چه راهی برای دفاع باز می گذارد؟ چرا باید خودمان را وادار کنیم زنجیر افکار غلط را با خودم همه جا بکشیم؟ وقتی می توان با چشمانی باز زندگی را تماشا کرد و زیبایی را در شخصیت های مختلف تشحیص داد، چرا نباید به خیالاتمان اجازه پرواز در فضایی آزاد و زیبا را بدهیم؟ چرا آرزوهای زیبا را به جرم ناهماهنگی با تعصبات خودمان در نطفه خفه کنیم؟

باری چنانچه رهایی از زنجیرها را به بهانه ای بدل سازیم برای انحطاطی جدید، تنها از زندان قدیمی به زندانی جدید منتقل می شویم. اگر به بهانه شکوفایی خود را به دریای بی کران انتخاب های متعدد بیندازیم، اگر روابط مبهم با سرنوشتی نامعلوم برای خود رقم بزنیم و به خاطر تمایل خود به برداشتن مرزهای فرهنگی خیر و شر را به یک چوب برانیم، دچار سرگشتگی و بحران هویت خواهیم شد.

باید در کنار حفظ آزادی مواظب ریشه های خود نیز باشیم. چرا که تیشه زدن به آنها سبب می شود ارزش انسانی خود را فراموش کنیم. آفت این انتخاب، خلط کردن میان ریشه و علف های هرز است. کسی که محکم پای ارزش های خود می ایستد و در کنار این استقامت دریچه ذهن خود را به روی هر حرف جدید و سازنده ای باز می نهد، فرق می کند با کسی که متعصبانه از عقاید فاسد خودش دفاع می کند و اجازه هیچ نفوذی به مغز خود نمی دهد.

 انسان موجود پیچیده ای است. لذا اگر مواطب افکار خود و واگویه های نفسش نباشد، شاید به بهانه دفاع از هویت یارهایی از تعصبات در مسیری اشتباه  قدم بگذارد. حتی ممکنست ناخودآگاه از گام های شیطان پیروی کند. باید هوشیارانه و آگاهانه عمل کرد. اما نباید به بهانه چنین احتمالی شجاعتِ حرکت را از بین ببریم. حرکتی که در جهت فتح قله هایی نو پیش می رود. نباید تا آخر عمر در ترس و اضطراب به سر برد: مبادا گامی کج نهیم و در دام ابلیس افتیم و عاقبت به خیری خود را از دست دهیم. شجاعت به معنی تلاش برای انتخاب بهترین راه است. گستاخی و واماندگی در مفهوم شجاعت جا نمی گیرند.

2 پاسخ

  1. هماهنگی بین آنچه که قبلا بوده و آنچه که هست بسیار سخته و نیاز به آگاه‌تر شدن داره. یکی از دلایل مقاومت نسل قدیم نسبت به تغییر این هست که با تغییر رویه، گذشته رو متزلزل می‌بینن پس ترجیح می‌دن تو همون حاشیه امن بمونن و حق به جانب باشن و فرصت هیچ‌گونه تعاملی بهت ندن و تا حرف بزنی، بخوان از مغلطه حمله به شخصیت استفاده کنن اما مهم اینه ما در مواجه با این افراد دچار تعارض نشیم و بتونیم در عین حفظ اصالت راه‌های جدید رو فتح کنیم. مرسی که آنقدر قشنگ و منسجم نوشتی😍

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *