بد و بدتر

اگر کسی به من نگوید کاری که انجام می دهم کاملا درست است، چه اتفاقی می افتد؟

فرض کنید خودمان خوب می دانیم اگر به مهارتی که درحال اکتساب آن هستیم، بچسبیم و بر آن متمرکز باشیم آینده پررونقی خواهیم داشت.

اما زمانی که دهان باز کرده و برای دوستان و آشنایان از چشم اندازهای خود می گوییم با نگاهی اسف بار صورت ما را می کاوند. یا سکوت می کنند و در ذهن خویش درس عبرت می گیرند که از همان ابتدا به فرزندانشان اجازه پر و بال دادن به خیالات را ندهند. یا شروع می کنند به صحبت کردن در مورد شرایط سخت جامعه که اگر نتوانیم در این موقعیت پول دربیاوریم، چه بلایی سرمان خواهد آمد.

سپس مثال هایی از افرادی می زنند که قصد داشتند به جنگ سرنوشت بروند و با سری که محکم به سنگ کوبیده شده و دست هایی که حالا از پاهایشان درازتر به نظر می آید، به همان مشاغلِ به قول شما راکدِ سابقِ خود باز گشته اند. ممکنست اگر این افراد بسیار ناصح و مهربان باشند، به شما بگویند خیال پردازی و رویابافی قشنگ است و جوانی با همین کارها زیباتر می شود. حتی شاید بگویند ریسک کردن کار چندان بدی نیست. به شرط اینکه اجازه ندهید کنترل زندگی شما را در دست بگیرد.

احتمالا حالت چشم های این افراد موقع نصیحت کردن را به خوبی در خاطر دارید: حالت انسان مطمئنی که به صحت گفته هایش یقین دارد.

 

 

بعد از دیدن اطمینان و یقین آنها به خود و اوهام زیبایتان شک می کنید. ترجیح می دهید زمین دهان باز کند و به خاطر مطرح کردن آن حرف های سخیف و به درد نخور شما را ببلعد. احتمالا هرگز دوباره در مورد رویاهای خود سخن نخواهید گفت و آنها را در جعبه خاطرات خویش مدفون می کنید تا در سال های آینده وقتی فرزند برومند شما تصمیم گرفت خیال پردازی کند، از آن صندوقچه بیرون کشیده و سرکوفتی نثار ایشان بفرمایید.

 

 

 

 

ورق بر نمی گردد.

کسی از خودش نمی پرسد چرا به جای کلی گویی در مورد شکست های دیگران و گرفتن نتایج و عبرت های متوقف کننده، تلاش نمی کنیم حرکت آنها را آنالیز نماییم؟

چرا من سعی نمی کنم برادرزاده جوان خود را که در صدد افتتاح کسب و کار خودش است، به سمت مطالعه کتاب های کسب و کار سوق دهم تا امکان اشتباهش کم بشود؟

چرا وقتی دخترخاله من در مورد احساس سرخوردگی در درس و دانشگاهش سخن می گوید به او یادآوری می کنم که از کودکی بلندپرواز بوده و هرگز نمی تواند رشته کاری را تا انتها پیش ببرد؟

اما سوال اصلی این است:

چرا من به این سخنان اهمیت می دهم؟

اگر محتاج توجه باشیم، یعنی به نوعی از درون احساس پوچی می کنیم و برای پرکردن این خلأ به تایید عمومی دل بسته ایم. نیاز خودتان به دیده شدن و تایید را به چالش بکشید و آن را بی اعتبار کنید. چرا که اگر زمینه انتخابی ما با گرایش های عمیق و درونی مان هماهنگ نباشد،  بعید است حس رضایتمندی و شادکامی مورد نظر را در دراز مدت کسب کنیم. و به مرور زمان کیفیت کار ما تحت تاثیر این موضوع قرار می گیرد. (برگرفته از کتاب چیرگی، رابرت گرین)

وقتی به عمق این مسئله می اندیشیم، می توانیم موانع را کنار زده و ببینیم که حقیقت به این سادگی نیست. مسلما کسی که با دلهره و ترس از شکست وارد کسب و کاری می شود، و هنوز در بند باور به اشتباه بودن کار خودش است، در مواجهه با مشکلات زودتر کم آورده و به مرور به سرنوشت بازنده ها مبتلا می شود. کار را رها می کند تا سریع تر جلوی ضرر را بگیرد. در حالیکه:

 

برگشت به مسیر اصلی نیازمند قربانی دادن است، نمی توانید فورا هرآنچه خواستید را به دست آورید. راهی که به چیرگی ختم می شود نیازمند صبر و شکیبایی فراوان است. ثروت و شهرت پایدار سراغ افرادی که فکر و ذکرشان فقط معطوف به این هاست نمی رود، بلکه این ها متعلق به کسانی است که روی چیرگی تمرکز می کنند و سعی در تکمیل کردن مأموریت زندگی خودشان دارند. (چیرگی، رابرت گرین)

چه کسی شما را گول می زند؟

احتمالا در وهله بعدی با این وسوسه رو به رو بشوید که تمایل دارید وقتی به رویای خود دل داده اید، همه چیز شیرین، رمانتیک و جذاب باشد. هرروز پای قلم و کاغذ نشسته و مطالبی گرانقدر مرقوم بفرمایید. از عالَم بالا شما را بخوانند و بدون کوچکترین آزار و ناراحتی پنج صبح از خواب برخیزید و با لبخندی گشاده بنویسید و لحظه ای متوقف نشوید.

این وسوسه به خصوص زمانی که ناچار می شوید کتاب های درسی را در دوره امتحانات پایان ترم که روی هم تلنبار شده اند بخوانید، بیشتر به سراغتان می آید. چرا که ناچارید از فرصت طلایی عمر برای خواندن این عبارات کسالت بار وقت بگذارید. اما گاهی ممکنست رسیدن به چیرگی هم به اندازه پرداختن به مهارت های فرعی برای شما کسالت بار و خسته کننده باشد. ممکنست عوامل این کسالت خستگی های ذهنی یا جسمی و هر عامل خارجی دیگری باشد. اما در هر صورت معجزه ای در کار نیست و ملال انگیز بودن امور از اجزاء لاینفک کوچ شما به مقصد اصلی است.

تعداد خیلی کمی از نویسندگان از کمّ و کیف کاری که درحال انجام آن هستند، تا پیش از آنکه آن را به سرانجام برسانند حقیقتا اطلاع دارند. همچنین اینگونه نیست که نویسندگان مزبور با احساس خوش دلی و ذوق زدگی تمام کارشان را پیش ببرند. هربار بعد از آنکه سال ها این کار را می کردم، وحشت مرا فرا می گرفت. سعی می کردم برای ورود به بحث چکیده ای مقدماتی بنویسم. و بعد احساس یأس و نگرانی بر سینه ام سنگینی می کرد و با خود می گفتم این بار دیگر نمی توانم کاری کنم که جادو جواب بدهد. کارم تمام شد. دخلم آمد….(برگرفته از کتاب پرنده به پرنده، آن لاموت)

فقط به این بیندیشید که…

اگر انرژی و زمانی که صرف می کنید تا راهی را که قبلا تا نیمه رفته اید به انتها برسانید، بر مأموریت اصلی زندگی خودتان می گذاشتید چه اتفاقی می افتاد؟ اگر حالا افکار منفی در مورد آینده مهارت اصلی شما را رها نمی کند، مطمئن باشید تنها نیستید. چرا که مانند بسیاری از افرادی که قصدِ نوآوری دارند، در تله مقاومت ذهنی گیر افتاده اید. ذهن شما قصد محافظت ازتان را دارد. پس اگر مدام به او یادآوری کنید و با رساندن داده های مناسب فکری قانعش کنید که قصد ندارید خود را در چاه بیندازید و این مسیر نیز با همکاری او می تواند برای شما سعادت به ارمغان بیاورد، راحت تر گام برخواهید داشت.

یک پاسخ

  1. چه متفاوت نوشتی
    مثل یه سفر بود
    اول از این شروع شد که آیا خودمون رو می‌شناسیم و چیزی که زندگی می کنیم خواسته خودمونه یا دیگران
    بعد از شناسایی مشکلات و الگویابی گفتی
    بعد از فراز و فرود راه گفتی
    و آخر سر از تمرکز و تداوم نوشتی
    خیلی لذت بردم👌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *