شخصیت پردازی ترسناک است اگر…

داستان باید «شخصیت» داشته باشد.

هر داستانی  نیاز به آدم هایی دارد که در دل اتفاقات با واکنش های عجیب و غریب یا عادی و ساده برای قصه چالش ایجاد کنند. افرادی که با حرکت در مسیر نویسنده زندگی خود را پیش برده و مخاطب را غافلگیر سازند.

 

اگر نگاه دقیقی به متن زندگی داشته باشیم خواهیم دید همین فرمول در در صحنه زندگی نیز جریان دارد. حوادث به دست آدم های مختلف رقم می خورد. هر کسی بر اساس ویژگی های شخصیتی واکنش های منحصر به فردی دارد. لذا وقایع یکسان در دل خانواده های متفاوت به شکل های گوناگونی ممکنست رقم بخورد.

 

برخی افراد شخصیت های تک بعدی و یک وجهی دارند. آنها برای سراسر زندگی خودشان یک سیاست واحد دارند. مثل آدم هایی که متعصب و سنتی هستند و هر پیشامد تازه ای را از غربال همان طرز فکر عبور می دهند. برخی دیگر برای هرجنبه از زندگی قواعد انعطاف پذیری دارند. این عده تلاش می کنند هرکسی را در فضای خودش درک کنند.

موضوع شخصیت پردازی به قضاوت ما راجع به آدم ها برنمی گردد. داستان نویس فقط نظاره گر است. ممکنست بدترین صفات را در کسی تشخیص بدهد اما حق ندارد اعتراض کند و در کلام خودش جهت گیری خاصی داشته باشد. تنها چیزی که برای یک نویسنده در این مقام اهمیت دارد، کشف یک شخصیت مناسب برای گذاشتن در یک جایگاه مناسب است.

 

 

اما کدام شخصیت به درد داستان می خورد و کدام شخصیت مناسب داستان ما نیست؟

همانطور که در زندگی عادی هم ممکنست هرحادثه ای برای هرشخصیتی اتفاق بیفتد، در داستان هم نمی توانیم حوادث را از برخی تیپ های شخصیتی دور کنیم. هنر نویسنده این است که بتواند واکنش های هر انسانی را در دل هرحادثه ای پیش بینی کند. پس برای به دست آوردن مناسب ترین شخصیت دنبال ویژگی های خاصی نباشید.

 

 

شخصیت مناسب چند وجهی است.

فرقی نمی کند که ویژگی های انسانیِ شخصیت شما چقدر جدید و جذاب باشد. مهم این است که بتوانید او را خالق واکنش های غیرقابل پیش بینی _ در عین حال قابل درک_ و منعطف بار بیاورید. شخصیت شما باید برای خودتان کاملا آشنا و ملموس باشد. او را باید بشناسید تا بتوانید ویژگی های جزئی و ساده اش را هم به تصویر بکشید.

شخصیت چقدر باید تغییر کند؟

منظور ما از انعطاف تحولات آنی نیست. شخصیت باید از وقایع مختلف زندگی درس بگیرد و در دل آنها خودش را پیدا کند. قرار نیست یک اتفاق او را زیر و رو کند. اما اگر بتوانیم وی را به درستی بشناسانیم، در نهایت کسی که از حادثه خارج می شود همان فردی نیست که وارد آن شده بود.

 

 

پس برای پردازش یک شخصیت عالی دنبال خلق کاراکترهای خاص و بدیع نباشید. همین که یک فرد معمولی از اطرافیان خود را به خوبی بشناسیم، به داستان ما عمق بیشتری می بخشد تا اینکه تلاش کنیم در فضایی انتزاعی یک نفر را خلق کرده و برای او ویژگی های ضد و نقیض رقم بزنیم.

 

 

 

 

 

اولین گام را از دل خانواده بردارید.

«باغ وحش شیشه ای» نام نمایش نامه معروف تِنِسی ویلیامز است که او را به شهرت جهانی رساند. آثار قبلی این هنرمند مورد استقبال منتقدین قرار نگرفته بود. رمز موفقیت این نمایش نامه انعکاسی است که از واقعیت زندگی نویسنده دارد. «باغ وحش شیشه ای» به گونه ای زندگی خود ویلیامز و مادر و خواهرش را به تصویر می کشد.

شخصیت پردازی آسان می شود؟

حرکت بنیادین یک نویسنده شناخت درست محیط اطراف است. ویژگی شخصیت های اطراف هم شامل همین شناخت می شود. پس برای رسیدن به اصلی ترین کلید موفقیت در نوشتن یک داستان خوب سراغ بستگان و نزدیکان خود بروید. لازم نیست به آنها چیزی در این مورد بگویید. حتی لازم نیست نشانه هایی که آنها را به طور کامل می شناساند در نوشته خود قرار دهید. فقط کافی است به رفتارهای آنها دقت کرده و به دنبال ریشه های این رفتارها باشید.

از همین حالا شروع کنید.

ذره بین خود را برداشته و در تک تک رفتارها و سخنان مادر، پدر، خواهر یا برادر خویش دقیق شوید. عادت هایشان را بشناسید و هرحرکتی را که از آنها سر می زند، شناسایی کنید. به مرور با ثبت دقیق جزئیاتِ افعالِ ایشان به روح حاکم بر سلوک کلی زندگی آنها دسترسی پیدا خواهید کرد. و این شناخت عمیق می تواند مهم ترین گام شما برای پیشرفت در داستان نویسی باشد.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *