وقتی ویس های آموزشی جلسه سوم نویسنده کارآفرین را گوش می دهم، ترسی تمام وجودم را فرامی گیرد. من تا اینجای کار را خوب بلد بودم. می دانستم باید همیشه فعال باشم و به تولید بیندیشم. با کلمات بازی می کردم و همواره در تولید محصول فعال بودم.

اما همیشه فکر کردن به فروش برایم بسیار سخت و ترسناک است. این بار هم وقتی به این فکر کردم که باید محصولی یا خدمتی ارائه کنم و آن را در معرض فروش قرار بدهم، تنم لرزید. درست نمی دانم نقطه ترس من کجاست. از شکست می ترسم؟ از عدم اقبال؟ یا از قضاوتی که به عنوان یک فروشنده نسبت به من می شود می ترسم؟

وقتی دقیق می شوم می فهمم تا همین جا هم من بر ترس های زیادی غلبه کرده ام که توانستم محصولات فکری خودم را به منصه ظهور بگذارم. از اینکه از قلم خود پرده برداشتم، بسیار خوشحالم اما انکار نمی کنم که این مورد همواره برای من بسیار ترسناک بوده است. و حالا علاوه بر نوشتن به فروش محصولات نیز باید فکر کنم.

همیشه گمان می کردم قرار است در زندگی نوشتاری خودم نهایتا نویسنده رمان یا داستان کوتاه باشم. کتاب بنویسم و انتشارات آن را چاپ کند. هرگز گمان نمی کردم سودای کارهای بزرگتری چون کارآفرینی به سرم بیفتد و ناچار شوم اینهمه از حاشیه امن خودم خارج بشوم.

یکی از ترس های مهم من تبدیل شدنم به شخصیت هایی است که همیشه به عنوان فروشنده می شناختم. در اغلب مواقع ما فروشنده ها را افرادی رِند یا رقت انگیز می شناختیم. وقتی کسی قصد دارد به ما محصولی بفروشد یا می خواهد سرمان را شیره بمالد یا نیازش به این فروش را مطرح می کند و ما را در منگنه می گذارد.

اما اگر عمیق تر به تجارب پیشین خود دقیق شویم می بینیم فروشنده هایی هم در سابقه زندگی ما بوده اند که ما به خرید کردن از آنها افتخار کرده ایم. افرادی که وقتی سخنانشان به پایان رسیده است یا ما نمونه های محصولاتشان را دیده ایم، با احساس بسیار خوبی به خرید اقدام کرده ایم.

نقطه کور این ماجرا کجاست؟

اگر این ترس را به فعالیت مفید بدل کنیم، نام دیگری به خود می گیرد. برای تبدیل کردن ترس به هیجان فعالیت باید برای هرروزِ خود اقدام کوچکی طراحی کنیم. به مرور خود را غرق در اتفاقی می بینیم که مدت هاست از آن می ترسیم. وقتی به حدی در این اقدام مفید غوطه ور باشیم که تمام جنبه های آن را بررسی کرده و برای هر سوالی جوابی داشته باشیم، دیگر نگران نارضایتی مشتری و ترس از قضاوت منفی او هم نخواهیم بود.

پس من ایده یک کتابچه در مورد آموزش داستان را دنبال خواهم کرد. می دانم که این ایده کاملا امکان اجرا دارد. فقط نیازمند یک برنامه ریزی سبک و ساده است. خودِ این ایده ممکنست جذابیت خاصی نداشته باشد. اما اگر من بتوانم آن را متفاوت جلوه دهم و هر بخش از آموزش را با زبانی مفید و کوتاه و داستانی ارائه کنم، جذابیت کتابچه من زیاد خواهد شد. به خصوص اگر به فتوشاپ هم مسلط شده و در طراحی جلد و صفحات آن خوب عمل کنم، مخاطب بیشتر ترغیب خواهد شد.

اگر این کتابچه یکی از قدم های کوچک من برای ارائه سایر آموزش ها باشد و اگر مخاطب من را در این ارائه مصمم ببیند قطعا این ایده می تواند برای من سودآور هم باشد. و اگر من در برنامه ریزی خودم کمی دقیق عمل کنم، سرعت خوبی هم خواهم داشت. برای ارائه این ایده انگیزه بسیاری دارم.

اما در مورد ایده پادکست یا خبرنامه ها فعلا بهتر است اولویت ثانویه ای در نظر بگیرم. چرا که هیچ کدام به اندازه این ایده جذاب و فوق العاده نیستند. پس برای شروع نوشتن کتابچه آموزشی باید دنبال عنوان جذاب و مطالب کارآمد باشیم.

یک پاسخ

  1. منم با این مسئلهٔ فروش داستان دارم!😬
    اما یه بار تو یکی از کلیپ‌های آقای طاهری یه چیزی شنیدم که خیلی برام جذاب بود. میگفت این محصول تو مگه قرار نیست یک نیاز مشتری رو حل بکنه؟ پس تو با تبلیغ کردن محصولت تازه به مشتری (مخاطب) داری کمک میکنی. آره اون پول میده. اما این پول زحمتیه که تو برای رفع نیازش کشیدی.
    من میگفتم مثلا فلان چیز رو حالا من تولید میکنم، اما وقتی نیاز اساسی نیست؟ چرا باید بیفتم دنبال مردم؟! اما بعد اینکه اون کلیپ رو دیدم به این فکر کردم که مگر من جامعه مخاطب ندارم؟ مگر برای گروه خاصی این رو تولید نکردم؟ پس محصول من نیاز اساسی پرسونای منه.
    قرار نیست برم مردم رو خفت کنم که بیاین محصول منو بخرین. قراره کانالی بسازم که هرکسی رو که به محصولم نیاز داره جذب کنه.
    ایدهٔ نوشتن کتابچه خیلی جذابه🥰 یکم آدم درگیر اضطراب میشه اما خود فرایند نگارش و آماده سازیش کلی باعث رشد آدم میشه.
    موفق باشی. 😎✌🏻
    و من از همین حالا زنبیل میذارم😁

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *