گذشته؛ کلیدی برای شناخت شخصیت(۳)

یک موضوع جذاب داستانی جذاب می سازد.

یکی از موضوعات جذاب برای داستان پردازی مقوله ماوراءالطبیعه است. امکان ندارد نویسنده ای در کتاب خود به این امور اشاره کند و مخاطب آن را فراموش کند. «امید کوره چی» با سوژه قرار دادن دشمنیِ جنیان با انسان کتابی می نویسد که مخاطب نمی تواند برای لحظه ای آن را زمین بگذارد. تصویرسازی ها حتی بعد از اتمام مطالعه ادامه دارند و اگر کتاب را در لحظات متصل به خواب مطالعه کنید، بیداری با احوال پریشان ارمغان نویسنده به شما خواهد بود.

تحلیل کتاب «هفت جن» را در آینده ارائه خواهیم کرد. بلکه به بهانه این کتاب به نکته ای در مورد شخصیت پردازی اشاره می کنیم. بدون شک این داستان متفاوت ترین محتوایی است که تا امروز خوانده اید. شخصیتِ کتاب شما را به ماجراهایی می برد که می توانند بسیار ترسناک باشند اما توانمندیِ او به شما آرامش داده تا بدانید می تواند هرحقه ای را خنثی سازد.

ماجراها پشت سر هم اتفاق می افتند و سفرِ قهرمان سلسله وار شکل میگیرد. مخاطب هرلحظه منتظر رویارویی شخصیت با ضد قهرمان است و در نهایت زمانی که این اتفاق می افتد، قهرمان تمام نیروی خود را به کار می بندد. حوادث در یک سیر هدفمند جاری شده و مخاطب در هزارتوی اذکار و اوراد بی سر و ته گم نمی شود.

تفاوت پیرنگ درونی و بیرونی

نقطه قوت این داستان پیرنگ بیرونی دقیق و گیرایی است که به موجب آن هیچ حادثه ای قابل پیش بینی نیست و مخاطب نمی تواند حدس بزند در گام بعدی اقدام قهرمان چیست. اما آنچه سبب می شود کاری که در پیش روی ماست در زمره شاهکارهای ادبیات قرار نگیرد، عدمِ توجه به پیرنگ درونی است.

 

 

شخصیت داستان کیست؟

تا انتهای قصه نام او را نمی دانیم. البته در داستان هایی با زاویه دید متکلم، چنین چیزی مشاهده می شود. تنها اشاره وی به زندگی قبلیِ خودش دراین جمله خلاصه می شود: «هرگز صرف انعقاد نطفه سبب نسبت ولدی و والدی نمی شود» اما این سوال تا انتها بی پاسخ رها می شود: «جرم والدین او چیست که به سادگی نسبت بین خود و آنها را نفی می کند؟»

«گذشته» داشتن در درکِ اعمال و افکار شخصیت به مخاطب کمک می کند. طوری که خواننده می تواند ادعاهای شخصیت را باور کند. چرا که دلیل انبعاث او را می داند. سراسر کتاب هفت جن، شاهد رویارویی او با حقه های شیاطین هستیم. وی به حدی در کار خود متبحر است که از یک ترفند دوبار استفاده نمی کند و هرمبارزه را با شیوه ای جدید پیروز می شود. اما چه اتفاقی در زندگی این مرد رخ داده که او تا این حد خود را در علوم غریبه غرق نموده است؟

 

اگر گذشته شخصیت روشن نباشد چه می شود؟

«منطق» قصه وابسته به این است که وقایع آن بر اساس سلسله ای از دلایلی ناظر به واقعیت رقم خورده باشد. جزئیات حوادث تا حد زیادی ما را به منطق داستان نزدیک می کند. اما یکی از ارکان اولیه منطق، تاریخچه اصلی حادثه است.

در این داستان تمام مدت ما با شخصیتی قوی و مصمم رو به رو هستیم، که گوشه و کنار علومِ غریبه را چون دیار کودکی می شناسد. اما نمی توانیم درک کنیم چرا یک احساس لطیف و عاشقانه او را تا مرز جنون می کشاند؟

درک احساسات شخصیت برای ما سخت است. او مدعی است در برهه ای طولانی از زندگی اش به سیاهی گرایش داشته و به حدی در خودپرستی مطلق غوطه ور شده که می خواهد بداند انتهای سیاهی چیست. اما چرا چنین گرایشی در او هست؟ اگر دلیل ایجاد این گرایش را نتوانیم درک کنیم، در نهایت مبارزه ای که شکل می گیرد، معنای خود را از دست می دهد.

نویسنده مدام ما را پرده های سهمگین تری از حوادث پیرامون شخصیت رو به رو می کند. اما همواره سوال ذهنی مخاطب بی پاسخ می ماند:«این نیروی مهیب که تو را به این آب و آتش می کشاند، برخاسته از چه عاملی است؟»

پرداخت شخصیت، معماها را حل می کند.

همانطور که در پست های قبلی هم اشاره کردیم، هر خصلتی که در امروزِ انسان وجود دارد برخاسته از یک گذشته پرچالش است. حتی خصلت های خوب هم سرگذشت خودشان را دارند. پس زمانی که داستانی را بر اساس یک خصلتِ معین در یک شخصیت رقم می زنیم بسیار مهم است که حکایتِ شکل گیری آن را در قصه بیاوریم.

این اشاره می تواند مخاطب را تا آخرین دقیقه با شخصیت همراه کند. و حتی زمانی که شخصیت در اوج ناامیدی سر دوراهی قرار می گیرد، بر اساس سابقه او تصمیمش را برای مبارزه های جدی تر پیش بینی کرد. البته منظور از واژه «پیش بینی» مفهوم «آشناپنداری» است. یعنی وقتی الگوی فکریِ او در طی داستان مشهود بشود، مخاطب با شخصیت مأنوس شده و با او همذات پنداری می کند.

اما چنانچه داستان رازِ سر به مهرِ طینتِ ثانویه شخصیت را نگشاید، هرگامی که او بر می دارد برای مخاطب جدید است. جدید بودن رفتارهای او به معنی ایجاد تعلیق های جذاب نیست. بلکه به این معناست که مخاطب با ابعادِ گوناگون شخصیت غریبه است. لذا ممکنست از کارهای او به وجد بیاید، اما هرگز نمی تواند چون «پرنس مویشکین» یا «راسکولنیکف» با واگویه هایش هم کلام شده  و دردهایش را درک کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *