جلای زندگی با جادوی فقر

 یکی از رفتارهای خوب مادر من این بود که برای فقرا پول و لباس و غذا جمع می کرد. تعدادی خانواده هستند که او هنوز هم نیازهایشان را زیر نظر دارد و نمی گذارد با احساس عجز از پا در بیایند. یکبار که از دست آنها کلافه شده بود، برایم درد و دل کرد و از این گفت که با وجود این گرانی ها هرچقدر هم دست و پا می زنیم، بازهم یک جای کار می لنگد. می گفت به دختر خانواده می گویم خود تو و مادرت هم کمک خرج پدرتان بشوید. مرد بیچاره گونی به کمر از روستایی دور افتاده تا شهر می آمد و با جمع کردن نان خشک و جارو زدن به حیاط خانه ها پول اندکی در می آورد و به خانه باز می گشت. در آمدش آنقدر ناچیز بود که دخترها آرزوی لباس جدید و مظاهر دیگر تمدن چون موبایل را باید به گور می بردند. چیزی که اسباب آزردگی مادرم را فراهم می کرد، این بود که هرچه به این مادر و دختر اصرار می کرد برای ارتقاء سطح رفاهشان به کارهای کوچکی چون بافندگی و فرش بافی رو بیاورند با بهانه های واهی و حرف های بی محتوا از این کار امتناع می ورزیدند. به شرایط فعلی و سخت خودشان راضی بودند ولی حاضر نبودند از حاشیه امن خود خارج بشوند. یا خیلی از نیازهای برخی فقرا چیزهای غیرضروری بود که فقط به خاطر رسوم مسخره آن منطقه از مادر من طلب می کردند. این افراد نیازهای واقعی خود را اصلا نمی شناختند و به همین سبب چیزهایی طلب می کردند که اسباب تعجب بود.

مونیکا نیز از همان دست آدم هایی است که به کمک نیاز دارند. او نمی تواند زن درون آیینه را تحمل کند. حاضر است در همان احساس ورشکستگی میان سالی باقی بماند. به همین عشق و محبت نصفه نیمه قناعت کند و خودش را با زندگی ساکنی که در آن هویت زنانه اش تحت الشعاع تمام ناکامی های عمرش قرار گرفته، سرگرم سازد. زیرا حاضر نیست حقیقتی را ببیند که در آیینه خود را به او تحمیل می کند:

«آنچه مرا به خود می کشید، درست برعکس این بود. من در آینه های تابان، مونیکای واقعی، مونیکای پنهان را می دیدم؛ مونیکایی که زیر سالیانی از نومیدی دفن شده بود. به دور از هرگونه فرار به جهان وهمی و جلا خورده.»

آنچه مونیکا را به شرایط امروزی راضی می سازد، زندگی خوب یا رضایت عمیق درونی او نیست. بلکه وحشتی است که در سر می پروراند. وحشتی که از تغییر دارد، وادارش می کند خود را به دارایی های امروزش خوشحال گرداند. مونیکا واقع بین است و می داند تمام تلاش های شکست خورده عمرش چون باری سنگین دوشش را خم ساخته است. اما در حال حاضر همه آرزو و آمال او ماندن در ثبات است. ثبات به خاطر احساس آرامش و امنیتی که به انسان هدیه می کند، دلخواه اوست. و کیست که نخواهد بعد از سال ها تلاش به چنین چیزی برسد؟

اما جهان محل پویایی است. نباید ثبات و استقرار را با رکود و تعفن اشتباه گرفت. شرایطی که در آن همه چیز ثابت است، الزاما به ثباتی مطلوب و سازنده نرسیده است. بلکه ممکنست تنها به خاطر ترس آدم ها در همین شکل و شمایل مانده باشد. مثل ماندن در منجلاب. بی تحرک بودن آدم را به باتلاق می رساند. باتلاقی که سرانجامش غرق شدن است ولی آنقدر این حرکت کند و غیر قابل تشخیص است که فرد ممکن است حضور در آن را با ماندن در شرایط عادی اشتباه کند. از همین سبب به تکه چوبی هم که می خواهد او را از باتلاق بیرون بکشد، خشم می ورزد.

 

«او هشیار بود. می دانست که در زندگی باید کم توقع باشد. قدر خوشی های کوچک را بداند، به امیدها بسنده نکند، عادت داشت کارها را به بهترین شکل انجام دهد. به این که هم چیزی بخواهد و هم چیز بیشتری نخواهد. حالا جلای جادویی پیدایش شده بود، خودنما و با لحنی کنایه دار. گویی می گفت: چرا که نه؟ صد البته که عالی است. ولی آینه هایی که زندگی مرا سرشار از نیرو میکرد، مونیکا را از ترس و خشم پرکرده بود.»

 

 

میل هاوزر با وارد کردن مایع جلای جادویی به زندگی مردِ تنها او را از تناقضاتی آگاه می کند که یا از وجوشان بی خبر است و یا برای حفظ ثبات خودش تمایلی به میدان دادن به آن ها ندارد. شخصیت این داستان یک فرد معمولی مدرن است. کسی که مثل بسیاری از آدم های دنیای حقیقی روی شجاعت و درایت ذاتی اش لایه ضخیمی از غبارِ خاکستریِ رکود نشسته است. مردی که به ناچار اصل خود را فراموش می کند:

«با اشتیاق به خودم نگاه کردم. این به خودی خود جالب توجه بود چون من از آن مردهایی نبودم که در آینه ها به خودشان نگاه کنند، من مردی بودم که کمترین زمان ممکن را جلوی آیینه می گذراند. از آن دست آدم هایی که رابطه آنی و کارکردی با بازتاب چشم های خسته، شانه های افتاده و چهره های شکست خورده شان دارند. حالا پیش مردی ایستاده بودم که تقریبا درست شبیه به بازتاب قدیمی ام بود ولی انگار تغییری کرده بود. مثل وقتی که خورشید از پشت ابر بیرون می آید و چمن حیاط تغییر می کند. آنچه دیدم مردی بود منتظر چیزی؛ مدی مشتاق به همه چیز این زندگی»

 

انسان ها در بهار زندگی خود تلاش فراوانی برای جلب بیشترین مواهب را دارند. آنچه مغفول می ماند این است که آنچه در جوانی به دنبالش باشیم، در میانسالی و پیری به بار می نشیند. اینکه همه عمر را صرفا برای دسترسی بیشتر به امکانات مادی صرف می کنیم، سبب می شود دریچه های مغزمان در میانسالی تنها به روی مسیری باز باشد که همیشه آن را شناخته ایم. اگر توسعه فردی و توجه به آزادی روح و روان بخش مهمی از دغدغه های عمرمان باشد، اولین ارمغان این نگاه، پذیرشی پویا از شخصیتمان خواهد بود:

«آن تصویر توی آینه بی شک خودم بودم. نه جوان، نه خوش قیافه، بدون هیچ ویژگی برجسته ای. کمی قوزکرده، شکم برآمده، چشم های پف کرده و در کل نه آن هیکل و قیافه ای که کسی بخواهد. با این حال طوری به من نگاه می کرد که مدت ها ندیده بودم. به شکلی که همه چیز مرتب است. او با آن نگاهش مرا به این گمان می انداخت که انگار به بسیاری چیزها باور دارم.»

 

 

فرد فقیر الزاما کسی نیست که برای تهیه ضروریات زندگی دچار چالش های جدی باشد. بلکه فقر واقعی از ذهن آدم شروع می شود. فرد فقیر خود را لایق پیشرفت و فضایل نهانی اش نمی بیند. راه های پیش رو را بسته دیده و از هر تلاشی برای رشد به بهانه راضی بودن، ممانعت می ورزد. اینجاست که جلای جادویی هم در زندگی آدم های فقیر نمی تواند تحولی ایجاد کند. چرا که قابلیت ثروتمند شدن در این افراد زایل شده است.

10 پاسخ

  1. چقدر با کلمه کلمه این نوشته موافقم و بارها در سطح جامعه تماشاش کردم. خیلی اوقات تمرکز خیلی از نهادها روی توانمندسازی آدم‌های فقیره ولی خیلی از اونا ترجیح می‌دن به جای یادگیری مهارت و به کارگرفتنش، پول دریافت کنند که به قول تو نشون دهنده ذهن فقیره!
    و حالا کلا یه سطح بالاتر در نظر بگیریم آدما ترک حاشیه امن‌شون فوق‌العاده براشون سخته و ترجیح می‌دن تو همون محدود امن بمونند و خطر نکنند چون هر نوع تغییر در هر سطحی با جابه‌جایی همراه و ما دوست داریم مثل کبک سرمون تو برف باشه!

  2. متن خیلی عالی بود.
    با بیشتر حرفات موافقم. صدمه واقعی رو فقر ذهنی میزنه و به نظر میرسه فقر سیستم فکری و چارت منطقی رو هم تغییرمیده….

  3. چه عالی زینب عزیز، که بعد از مدت‌ها دوباره پست گذاشتی. خوب و درست و دقیق نوشته بودی. باهات موافقم فقر و فقر واقعی اونه که ذهن ما رو دذرگیر کنه. طوری که ما رو از تلاش برای بهتر شدن و خارج شدن از وضعی که توش هستیم بازداره.
    قلمت نویسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *