تو شکستی؛ من خندیدم

 در خانه را که بازکردم با لب و لوچه آویزان نگاهی به صورتم انداخت و با لحن اندوهگین و بغض آلودی جواب سلامم را داد. تا به اتاق رسید چند بار سوال «چه شده» را تکرار کردم. مستاصل شده بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم تا مرهمی بر زخم روحش باشم. وقتی به تعریف کردن ماجرا رسید بغضش ترکید و با صدای بلند گریه می کرد. از آن بچه ها بود که به خاطر هر اتفاق کوچکی بهانه می گیرند، غر می زنند و ادای گریه و زاری در می آورند. اما این بار فرق می کرد. لحن صدا و گریه های بی امانش به من می فهماند غرورش به سختی شکسته است.

اولین اقدامی که به ذهنم رسید، تماس تلفنی با معلم عزیزش بود. البته آنقدر بر خودم مسلط بودم که در خیالم جملات مودبانه ای ردیف کرده و بگویم «خانم محترم آخر این چه کاری است…» اما کمی بعد احوالات پسرک مرا از حقایق دیگری آگاه می کرد.

– حالا چرا علی اکبر؟

هق هق کنان جواب های بریده بریده را بر لب می آورد:

– نمی… دو…. نم…

– بالاخره یه توضیحی دادن دیگه.

– گف… تن… چون … شی….طونی نمی …. کنه….

به عنوان یک مادر نمونه گاهی دلم می خواهد پسربچه پرنشاط و ناقلای خودم را از خانه بیرون بیندازم. پس این رفتار مسئولین مدرسه را درک می کردم. البته قبول دارم می شود تحت تاثیر میتینگ های تربیت کودک چنین قیاس ظالمانه ای را محکوم کرد. اما با خودم فکر کردم کجا می توانستم احساس اندوه حاصل از کمبود یا به زبان ساده تر سرخوردگی بعد از حسادت را به او بچشانم؟

گریه هایی که پسرک در آغوشم می کرد و ناسزاهایی که به مسئولین به خاطر هدیه دادن به دوستشان روا می داشت، دلم را حسابی به درد آوردند. اما خوشحال هم بودم. زیرا معتقدم آدم ها بعد از هربار شکست خوردن به نوعی پادتن مجهز می شوند.

شاید دفعه بعدی که پسرم به حسادت مبتلا گردد، اتفاقی بسیار جدی تر و سازنده تر پیش رو داشته باشد. و  اگر حسادت خود را مدیریت نکند ضربه بزرگی به زندگی اش بزند. البته مدعی نیستم همین یک تجربه او را از هرکار اشتباهی دور می کند. اما در موقعیتی مشابه مسلما با خود می اندیشد:

«این احساس ماندگار نیست. و من می توانم بر اندوه حاصل از حسادت غلبه کنم.»

 

قسمت قبلی این یادداشت را در اینجا بخوانید: https://www.zeynabbishe.ir/1306/

 

یکی از موانع مهمی که سر راه تداوم قرار دارد، سرخوردگی های ماست. وقتی قصد داریم کاری را شروع کنیم از همان اول نگران شکست خواهیم شد. زیرا تجارب قبلی ما مملو از زمین خوردن های پی در پی بوده است. و حالا همان اتفاقات و احساس ناکافی و غیرمفید بودن در سرمان تداعی می شود.

مسئله این نیست که چگونه شکست نخوریم. مسئله این است که شکست خود را چگونه مدیریت کنیم؟ اگر زمانی که پسرم در آغوش من هق هق می کرد من نیز مانند خودش پریشان و عصبانی می شدم او در می یافت مشکل حسادتش بسیار مهم و جدی است. و مسئولین مدرسه که همیشه مورد اطمینان او بوده اند در نظرش آدم های بی معرفت و جفاکاری می شدند. در عوض آرام صورتش را در دستانم گرفتم. اشک هایش را پاک کردم و با لحنی همدلانه گفتم: «آدم همیشه بهترین نیست پسرم. یه وقتایی ممکنه یه کسی از ما بهتر باشه. می دونم سخته و دلت می سوزه. ولی هیچ اشکالی نداره که علی اکبر توی بعضی جنبه ها بهتر از تو باشه. عوضش تو همیشه پسر خوب و مهربون من خواهی بود»

با این کار هم به احساس او رسمیت بخشیدم و ناراحتی اش را پذیرفتم. و هم خود را حامی همیشگی او نشان دادم. از همه مهم تر به او فهماندم ممکنست در جایی دیگر همین حس را مجدد تجربه کند. به نظرم وقتی بدانیم شکست به معنای «بدبودن»، «ناکافی بودن» و «بی عرضه بودن» در همه عرصه ها نیست، تداوم در حرکت خود را به خاطر احساس ناکامی رها نخواهیم کرد.

4 پاسخ

  1. ریشه‌ی بدخواهی و سرخوردگی رو با ارزش دادن به شخصیت و تلاش‌هاش و درک احساسش از بین بردی…عالی بود😍👏👏👏

  2. این خیلی خوب بود:
    وقتی بدونیم شکست به معنی
    بد بودن
    ناکافی بودن
    و بی‌عرضه بودن نیست
    به تداوم ادامه می‌دیم.
    عنوان رو خیلی درست انتخاب کردی 👌

  3. چقدر ابتدا، میانه و انتهای متنت سرجای خودش بود و درست و به‌جا انتخاب شده بود.👌
    قدم به قدم باهاش همراه شدی و در نهایت با حس خوب از ته ماجرای شکست بیرون اومدین🌱
    جزو بهترین متن‌هات بود عزیزم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *