شازده ای که خواننده نمی شود.

داستان ها از واقعیت های در حال گذر می گویند. نویسنده وقایع را از دریچه نگاه خود روایت می کند. برخی حوادث واقعی هستند و برخی دیگر خیالی. کسی که انتخاب می کند مخاطب یک داستان باشد،  دغدغه چندانی برای ارتباط آن سطور با جهان بیرونی ندارد. به خصوص اگر خیال پرداز قهاری بوده و فضای داستان بهترین یاور او برای رهاشدن از دنیای خودش باشد.

آدم ها در داستان زندگی می کنند. به همین دلیل امثال تولستوی و داستایوفسکی با توضیح دادن ریزترین جزئیات درونی شخصیت ها، مخاطبین را در قصه نگه می دارند. برخی نیز چون همینگوی سیر و سیاحتی در دل احساسات ندارند. همه سخنان خود را در تصاویر و فضا بیان می کنند. امثال آلن پو هم داستان را چون کلاس درسی می پندارند که باید به شکلی خلاصه و مفید بیشترین نکات را به مخاطب خود برساند. در هر صورت هیچ نویسنده ای تنها برای سرگرم شدن نوشتنِ داستان را انتخاب نمی کند.

کازوئو ایشی گورو احساس را در قالب کلمات چون سیلی عظیم و پرخروش به مخاطب روانه می کند. در داستان های او پرتگاه های آشکارِ حسِ توهم آمیز ارتباط ما را با جهان نشان می دهد. ایشی گورو بی رحمانه می تازد و شکل عریانی از زخم های روح را به رخ می کشد.

 

 

آقای گاردنر ستاره نیمه معروفی است که در برزخ نابودی و بازگشت به اوج به سر می برد. قصد دارد طعم خیانتی که زمانی به خاطر او به کام مردی دیگر ریخته شده، به زن بچشاند. این جلوه ای از انعکاس رفتار خود او است. درونمایه داستان کلیشه ای ترین پیامی است که در تاریخ می توان به کسی داد: «از هردست بدهی از دست دیگر می گیری» یا «آنچه عوض دارد گله ندارد» لیندیِ زیبا طاقتِ فرسایش دینو را نداشت. پس خود را به موج اقتدار ویتوریو گاردنر که در اوج شهرت به سر می برد، سپرد.

ایشی گورو تلخی این واقعه را با تصویری دردناک به رخمان می کشد. هرچند داستان این جدایی را می دانیم. و با منطق این افراد همراه نمی شویم. اما نمی توانیم جلوی بغض خود را بگیریم: لیندی پای تراس گریه می کند و گاردنر می داند نباید به باقی مانده این احساس چنگ بزند. او می خواهد برگردد.

بازگشت به دنیای شهرت مهم ترین خواسته ویتوریو گاردنر است. چیزی که تمام عمر برای آن جنگیده و شخصیت خود را در آن تعریف کرده است. هنری که گاردنر در آن شکل گرفته است، حالا به شمشیر دو لبه ای بدل شده که او را به ورطه انحطاط می کشاند. اما ویتوریو هویت خود را در این شهرت می سازد. پس بدون آن هیچ است و مردی نیست که بتواند احساس پوچی را در کنار زنی که بیست و هفت سال با او خاطراتی شیرین دارد، سپری کند.

 

آدم ها را اهدافشان شکل می دهد. بعد از مدتی که در اهداف غرق می شویم، دیگر نمی توان تشخیص داد ما هدف را نشانه گرفته ایم یا هدف ما را در خودش غرق ساخته است؟ ایشی گورو در دو صحنه آخر که از پیش به خوبی پرداخته شده اند، ما را به این مفهوم می رساند: گمشدن در دریای خودباختگی مزه شراب ناب محبت را از کاممان می برد.

 

4 پاسخ

  1. الان سوالی که پیش می‌آید این هست که داستان این همه معنا داشت
    یا شما (به عنوان یه خواننده آگاه) این همه معنا به آن دادی؟
    خیلی عالی بود

  2. غرق شدن در هر چیزی چه مثبت و‌چه منفی مهلکه، باید همواره آگاه باشیم و‌مسلط بر مسیر و‌انتخاب‌هامون. تحلیل و‌نتیجه‌گیری عالی بود👌👌😍

  3. چه قیاس در محتوای به‌جایی👌
    و چه نتیجه‌گیری درست و منطقی‌ای.
    قیمت فدا کردن دوستی‌هامان چند؟!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *