دو شخصیت در یک قاب

هدف اصلی صنعت سینما سرگرمی است. اما روحیات متفاوت مخاطبین سبب می شود شخصیت هایی که برای به تصویر کشیدن سراغ آنها می رویم، کشش و جذابیت کافی برای کشاندن مخاطب تا انتهای فیلم یا سریال را داشته باشند.

می توان گفت همه الگوهای شخصیتی و داستان های پیرامون آنها تا کنون به تصویر کشیده شده اند. لذا نویسنده های جدید تنها با الگوهایی تکراری رو به رو هستند. حتی در مورد چالش های داستان فیلمنامه هم با معضل تکرار دست و پنجه نرم می کنند. فیلمنامه نویس موفق کسی است که بتواند تکرارها را به نگرشی جدید و شمایلی دیدنی رقم بزند.

برخی ویژگی ها در شخصیت های تیپیکال علیرغم قابل پیش بینی بودن، سبب افزایش جذابیت آنها می شود. مثلا مخاطبین با دیدن زنی که در موضع ضعف قرار می گیرد، ولی تمام تلاش خودش را به کار می گیرد تا مغلوب شرایط نشود و هیچ عاملی نمی تواند او را از پا در بیاورد، سر تعظیم فرود می آورند.

از طرف دیگر مردهای قوی هیکل و جذابی که نگاه نافذی دارند، کم حرف می زنند، با یک مشت دو نفر را نفله می کنند، حدس های بسیار قوی دارند و در عین حال قلبی مهربان و رئوف دارند مخاطب را پای گیرنده نگه می دارند. حتی اگر بیش از هزار مرتبه چنین شخصیتی ساخته و پرداخته شده باشد. بازهم فضای جدید، داستان جدید و شخصیت جدید وقتی به قالب همان الگوی مکرر می رود، مخاطب را راضی نگه می دارد.

البته کنترل سرعت بسیار مهم است. چنانچه بدیع ترین ایده ممکن با روندی کند و خسته کننده پرداخت شود، مخاطب او را تحمل نخواهد کرد. اما فیلمنامه های امروزی کلیشه ای ترین مفاهیم را با سرعتی باور نکردنی به خورد مخاطب می دهند. طوری که بیننده قبل از اینکه بتواند چیزی را تجزیه کند، باید به مرحله هضم برساند.

در سریال «maid» شاهد دختر بسیار جوانی هستیم که با خشونت خانگی رو به رو می شود. سریال از فرار او از خانه آغاز می گردد. ازدواج آلکس با شان از ابتدا به دلیل تنهایی وی و بی مسئولیتی خانواده اش رخ می دهد. آلکس در پی داشتن تکیه گاهی مطمئن به شان رو می آورد و در نهایت با کنترل گری های وی رو به رو می شود. اما هرگز شهامت اعتراض ندارد.

اما اکنون وی مادر است. و مانند هر مادر دیگری درون خود ماده شیری خفته را پنهان کرده است. وقتی آلکس از میان موهای نازک و ظریف مدی کوچولو کریستال های شیشه خرد شده به واسطه مشت پدر بدمستش را پیدا می کند، دیگر هیچ عاملی جلودارش نیست. حتی به اینکه اقدام شبانه او به نوعی دزدیدن دخترک محسوب می شود، فکر نمی کند.

آلکس محکم و نفوذناپذیر است. هر دست کمکی را رد می کند و به شدت مستقل و با اراده است. امیدش را از دست نمی دهد و تلاش می کند به هرشکل ممکن امکانات محدود خود را ارتقا دهد. هر مانعی که سر راهش ظاهر می شود، سبب ایجاد ذره ای تردید در او نمی شود. گویی آلکس رباتی تنظیم شده است که باید برخی کارها را باید سر وقت انجام بدهد. حتی بی مسئولیتی های دردناک مادر نمی تواند شیرازه شخصیت او را درهم بشکند. کار می کند و در پناهگاه مستقر می شود. برای گرفتن فیش محقر حقوقی خود به آب و آتش می زند و اجازه نمی دهد زنی خودخواه آینده او را نابود کند.

شخصیت کلیشه ای و جذاب دوم، شخصیت جک ریچر در سریال «reacher» است. وی تازه از ارتش بازنشسته شده و اکنون به شهر کوچک و بی ماجرایی سفر کرده است. در بدو ورود به عنوان مظنون قتل دستگیر می شود. دقایقی طولانی می گذرد و ریچر کلامی سخن نمی گوید. به نظر می رسد فرد بسیار عمیق و ذقیقی رو به روی ماست که وقتی تصمیم به انجام کاری می گیرد، کسی نمی تواند جلودارش باشد.

با یک نگاه شرایط را آنالیز می کند و وقتی در زندان ساکن است، می تواند تنها با سه حرکت آرنج قلدر زندان را از پا در بیاورد. او مانند ماشینی با طراحی پیچیده است. البته ماشینِ با احساسی که ظرافت و زیرکی راسکو را خوب تشخیص می دهد و از سوگ برادر سخت خشمگین می شود.

هر دو شخصیت الگوهایی تکراری و قابل پیش بینی دارند. پیشاپیش می توان گفت پیروزی از آنِ این افراد است. و حتی می توان پروسه پر از مصیبتی را در نظر گرفت که در طی آن اوج خشم و ناراحتی شخصیت ها تنها با یک فریاد به فرود می رسد و شخصیت قصه به راه خودش ادامه می دهد. اما چه عاملی سبب همراهی مخاطب با این سریال ها می شود؟

شاید بتوان آن را کمال گرایی یا ایده آل خواهی نام نهاد. اما در زبانی ساده تر من آن را «رویا پرستی» می دانم. به نظرم بشر هرگز دست از خیال پردازی و سودای تعالی دست بر نمی دارد. انسان همواره در آرزوی پیروز شدن در میدان نبرد علیه مشکلات به سر می برد. همه منتظر هستند روزی برسد که شرایطِ عالی وجود داشته باشد و بعد از آن بتوانند به فعالیت های مورد نظر خودشان برسند. اما این اتفاق هرگز نخواهد افتاد. چرا که همیشه موانع از ما و رویاهایمان سبقت می گیرند. آدم ها در سریال ها و فیلم ها به دنبال قهرمان می گردند. قهرمانانی که در وهله اول می توانند با نقاط ضعف و بعد با موانع بیرونی سرسختانه بجنگند. مهم نیست چند هزار مرتبه این الگو تکرار شود و در چهارچوب تلویزیون به سمع و نظر بیننده برسد. مادامی که آدمیزاد موجودی تمامیت خواه است، از تمنای آرزوهایش دست بر نمی دارد و از تماشای افرادی که تسلیم نشده اند، لذت می برد.

2 پاسخ

  1. و همین رویاپرستی باعث خلق شخصیت به یادماندنی یا موقعیت جدید میشه و می‌تونه نگاه خلاق داشته باشه
    خیلی جامع و کامل بود👌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *