روز از شب شروع می شود (۱۵)

قسمت پانزدهم از سلسله یادداشت های شرح واژه تداوم

اینکه می گویند آدم به هرکاری عادت می کند شوخی بزرگی است. من بیست و سال تمام به صبح زود بیدار شدن عادت نکرده ام!

منبع: اینستاگرام (با کمی دخل و تصرف)

آخرین تصویری که قبل از خواب در برابر چشمانم شکل می گیرد و بعد به جهان رویا سپرده می شود، پستی موقت از پیج شاهین کلانتری است: (لایو فردا ساعت ۷ صبح. ذخیره نمی شود.)

در دل می گویم بیدار می شوم …اما تصمیم جدی و محکمی برای آن نمی گیرم. به جای آن به تکالیف علیرضا فکر می کنم . به شمارش ضعیف او. به اینکه هنوز نتوانسته جمع شانه ای را درست درک کند. به نظرم جمع محوری از آب خوردن ساده تر است ولی علیرضا همیشه در آن اشتباه می کند.

با ناامیدی حکم می دهم که این بچه هم مثل خودم از ریاضی بیزار است. صدایی در دلم می گوید حالا برای چنین قضاوتی خیلی زود است. پس نوک پیکان را به سمت خودم می گیرم: من مسبب اصلی یادنگرفتن درس های او هستم! خودم را به باد سرزنش می گیرم که اگر به جای به روز رسانی سایت و کتاب در دست گرفتن کمی به فکر درس و مشق این بچه بودی، حالا این همه یاس و دلهره را نباید تجربه می کردی.

موبایلم ساعت ۷ صبح را یادآوری می کند. اما قدرت حرکت دادن پتو و اخراج من از دل گرمای زیر آن را ندارد. خودم هم چنین توانی را در خود نمی یابم. دلیل محکمی برای بلند شدن وجود ندارد. مگر یک لایو چقدر می تواند اهمیت داشته باشد؟ ذهنم را زیر و رو می کنم. چیزی پیدا نمی شود. هیچ انگیزه ای گرمابخش درونم نیست. و من قصد ندارم به سرمای اول صبح و تنهایی در خانه خالی تن بدهم.

وقتی بیدار می شوم مدت زیادی از ساعت لایو گذشته است. احساس پشیمانی درونم موج می زند. با بیدار شدن دخترم در فاصله ای اندک داغ حسرت به اوج خود می رسد.از دست خودم گله دارم که چرا بیدار نشدم. اما کمی بعد تصمیم می گیریم بر خلاف همیشه راه دیگری طی کنم. خودم را به دست غمِ از دست دادن فرصت عالی و منحصر به فرد صبح نمی دهم. بلکه به شکلی پویا فکرم را به کار می اندازم:

ما در سراسر روز وقت داریم به ناامیدی ها و دلسردی ها و شکست هایمان بیندیشیم. اتفاقات بد را مرور کنیم و نقش منفی خود را بارها بررسی کنیم. اما قبل از خواب باید با ساختن یک تصویر خوب و صحیح از خودمان ذهن را به عالَم ناهوشیار بفرستیم. در رمان «روزها» شخصیت اصلی همیشه برای اینکه مهمان خود را در ابهامی بی انتها به خاطر گذران متفاوت روز قبل رها نکند، هرشب قبل از خواب برای او یک روز عادی را جلوه گر می شود و بعد از جسمش خارج می شود. او این کار را انجام می دهد تا به بدن فرد میزبان آسیبی نرساند.

اگر ما هم تلاش می کردیم هربار برای خود روزی را بسازیم که استانداردهای یک روز خوب را در خود داشته باشد، اهمال کاری و تنبلی نمی توانست اختیار ما را بگیرد. لازم نیست به خاطر کارهای نکرده خودمان را سرزنش کنیم. شاید بهتر باشد کارهایی که باید انجام بدهیم همیشه در برابر چشمان خود آورده و اهمیت آنها را به درستی شرح بدهیم.

وقتی به یاس و اندوه اجازه نمی دهم در مغزم راهپیمایی کنند، ناخودآگاه سراغ امید و نشاط خواهم رفت. واقع گرایی این نیست که ناتوانی های خودم را از صفر تا صد بشناسم و آنها را مدام به خودم یادآوری کنم. قدرت تبدیل ناکامی به قدرت، یک واقع گرایی تمام عیار است.

اگر می خواهم کاری را به شکل مداوم در پی بگیرم، باید شب ها مقدمات انجام آن را در مغز خود بسازم. قبل از خواب نه موقع مناسبی برای مرور غصه ها و نه ناتوانی هاست. این لحظات فرصتی طلایی برای مهندسی روزی که پیش رو داریم، هستند. هر یک روز برای کسی که می خواهد تداوم پیشه سازد، یک گنج است.

4 پاسخ

  1. یک مادربزرگی داشتم همیشه می‌گفت: سرتون رو که رو بالش می‌ذارین که بخوابین یادتون بیارین که قراره فردا چکار کنین؟ به بالش‌تون بسپارین سروقت بیدارتون کنه و جالبه که بیدار می‌کرد، باور می‌کنی؟
    مطلبت عالی بود زینب! جدا از نوستالژی، همه‌ش رو قبول دارم.

  2. سلام زینب جان
    چقدر مادری کردن و نگران بودن و عذاب وجدان داشتنت، آشنا و قابل لمسه برام.
    🌺♥️
    گفت آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
    سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ

    من سخت کوشی رو دوست دارم دلم نمیاد بنویسم سخت کوش😂😂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *