هرچه پیش آید خوش نیاید (۱۸)

قسمت هجدهم از سلسله یادداشت ها شرح واژه «تداوم»

برای هزارمین بار یک صفحه جدید از دفتر برنامه ریزی را سیاه می کنم. لیست برنامه ها و کارها را از بالا تا پایین می نویسم. کتاب های مختلفی که در طی این چند وقت خریده بودم و به هیچ کدام سری نزده بودم برایم به فشار مضاعفی بدل شده بود. بنابراین سعی می کنم هر چند روز یک بار حداقل چند دقیقه به سطورشان خیره شوم. از ابتدای لیست ده یا دوازده مورد از کارهایی را می نویسم که هرکدام مدتی طولانی زمان می برد و تمرکز زیادی می طلبد. موقع نوشتن لیست کمی تردید می کنم. اما به خود می گویم: «اگر کمی مدیریت کنی می شود!» چند جمله انگیزشی به خودم هدیه می دهم و لیست طولانی را جلوی چشمانم می گیرم.

احساس مفید بودن دارم. همین که برای یک روز از عمرم برنامه ریزی می کنم، سبب می شود خودم را فردی متمایز و شاخص بپندارم. یاد  پدر گتسبی می افتم که به دقت نظر و برنامه ریزی او می بالد. حالا من هم تلاش می کنم همه ساعات روز را با کاری مفید پر کنم. چرا که معتقدم آدمیزاد باید قدر تک تک لحظات عمرش را بداند و اگر به اتلاف زمان بپردازد، در انتهای روز پشیمان و حسرت زده خواهد بود.

روی دیگر ماجرا کمی متفاوت است. آخر شب سراغ دفتر بازیابی روز می روم. ایده نوشتن در این دفتر مدت ها پیش به ذهنم آمد. زمانی که با خودم تصمیم گرفتم جلوی هرز رفتن برنامه ریزی های مداوم را بگیرم. همان موقع که با خود گفتم در این دفتر کارهایی که انجام شده را می نویسم و دلیل به وقوع نپیوستن سایر کارها را هم یادداشت می کنم. به مرور یادداشت های زیبایی شکل می گرفت. اما لیست بلند بالای من روز به روز سبب سرشکستگی و ناامیدی بیشتر من می شد.

کم کم از نوشتن برنامه و ثبت ایده آل ها خسته و ناامید شدم. به مرور فهمیدم اصلا نمی توانم آدم پویا و فعالی باشم و برنامه ریزی برای من به سمی مهلک بدل شد. سمی که سبب می شد هرروز خسته تر و ناامیدتر از دیروز باشم. به همین جهت به برنامه جدیدی دل سپردم: «هرچه پیش آید، خوش آید»

برنامه جدیدم شاید سبب نمی شد در انتهای روز از احساس موفقیت لذت ببرم و به خاطر تک تک کارهای ریز و درشتی که انجام داده ام به خود ببالم، اما حداقل سرکوفت و سرشکستگی حاصل از ناکامی را هم در بر نداشت. چرا که وقتی ایده آلی وجود نداشته باشد، تلاشی شکست خورده برای رسیدن به آن هم نیست. پس ناامیدی و دلسردی نمی تواند در شما راه پیدا کند.

در زمینه بهره وری این یادداشت را بخوانید

اما پاک کردن صورت مسئله راه حل درستی برای من نبود. چرا که من به برنامه ریزی نیاز داشتم و نمی توانستم ضرورت وجود آن را انکار کنم. پس اشکال از کجا بود؟ نمی توانستم درک کنم چگونه ۲۴ ساعت من به اندازه یک ساعت آدم های مفید و کارآمد خیر و برکت ندارد. واقعا به چه دلیل کتاب ها نیمه تمام می ماندند و پروژه ها در همان بدو شکل گیری شکست می خوردند؟ مگر آدم های موفق بیشتر از ۲۴ ساعت زمان دارند؟

تا اینکه امروز در یک لایو جذاب صبحگاهی در مورد «بهره وری» صحبت شد. از آنجایی که ضمیر ناخودآگاه من به شاهین کلانتری اعتمادی عجیب دارد، وقتی او موضوع باهم نویسی را لیست بلند بالایی اعلام کرد، سریع دست به کار شده و تمام دغدغه های ناتمام خود را نوشتم. اما طبق معمول صحبت های او به جایی متفاوت می رسید.

یک رستوران را متصور شدیم. حتی اگر قرار باشد ۱۲ ساعت در این فضا بنشینیم و با سرمایه ای بی انتها بتوانیم مدام غذا سفارش بدهیم، بازهم نخواهیم توانست تمام منوی رستوران را تِست کنیم. چرا که اشتهای دم ظهر ما با میلی که هنگام عصر به میان وعده مختصر داریم، متفاوت است. دم صبح هم معده ما غذای دیگری را می طلبد. در بهترین صورت می توانیم سه وعده غذای مفصل و چند میان وعده کوچک و مختصر سفارش دهیم. اما تمام منو برای ما قابل استفاده نخواهد بود.

تمرکز انسان در یک روز نهایتا می تواند یک غذا را با اشتها میل کند. و آن غذای با تمرکز همان وعده اصلی است. وعده ای که با ولع آن را می خوریم و از خوردنش ذره ای احساس ملال نمی کنیم. بدن ما به آن نیاز دارد و به خوبی جذب می کند. با خوردن نهاری مفصل احساس نشاط داشته و می توانیم به سایر کارهای خود برسیم. اما چنانچه بعد از یک پرس چلو کباب برگ دوباره سفارش یک کاسه آش و پاستا با سس آلفردو سفارش داده و همه را بخوریم، باقی روز باید در پریشانی و احساس بدی که در اثر هضم سخت این غذاها به ما دست می دهد، سپری کنیم.

رفتار عاقلانه حکم می کند غذای اصلی را بر اساس میل و اشتها و احتیاج بدن خود انتخاب کنیم. و بعد با میان وعده های کوچک یا سالاد و دسر برای باقی روز انرژی ذخیره کنیم. اما ممکنست با عده ای از دوستان خود به رستوران رفته باشیم و بخواهیم از غذای آنها هم مقداری بچشیم. در اینجا بدن ما برای هضم این مقدار غذا دچار زحمت نمی شود. ممکنست بخواهیم چند کار را باهم انجام دهیم. که در این صورت باید «برون سپاری» را جدی بگیریم.

حالا لیست بلند بالایی که نوشته بودم، حکم منوی رستوران را داشت. فقط یک مورد باید انتخاب می شد. انتخاب سالاد و دسر بعد از صرف غذای اصلی رخ می دهد. در این صورت حتی اگر به خاطر نداشتن اشتهای کافی به آنها نرسیم، ایرادی بر ما نیست. چرا که کار اصلی را انجام داده ایم. به این روش هرروز به یکی از پرونده های بازی که بخش عمده ای از انرژی فکری ما را می گیرد خواهیم رسید و در انتهای روز با روحی فرسوده از ناکامی های حاصل از برنامه های به وقوع نپیوسته به رختخواب نمی رویم.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *