حتی نباشد چیزکی مردم بگویند چیزها! (۲)

قسمت دوم از مبحث «هویت»

ملانصرالدین را خری بود. با پسر نوجوان و ساده دلش به بازار رفتند تا خر را بفروشند. پسرک از آن دست تینیجرهای گستاخ امروزی نبود که پدر دو کلمه حرف بزند هزار حرف نا به جا تحویل بدهد. بلکه در دورانی می زیست که خبری از تهاجم فرهنگی و بحران هویت نبود. در جای پای پدر گام می گذاشت و تبعیت کردن از او را هنر بزرگی می دانست. پس وقتی مردم گفتند چرا پسر سوار است؟ برای پدر مهربانش تندی نکرد که ای بابا… بگذار سواریمان را بکنیم. یا وقتی گفتند چرا پدر سوار است؟ بازهم اعتراضی نکرد که پدر جان تو چقدر ساده ای دیگر! حتی زمانی که خر به دوش شدند و از پل می گذشتند، از اطاعت بی چون و چرای خودش لذت می برد. زیرا برای خود در این شیوه بهره ای عظیم از فضایل اخلاقی قائل شده و دنیا را با یک لبخند رضایت پدر عوض نمی کرد. در زندگی الگوی دیگری ندیده بود و جز تبعیت مطلق از فرهنگ عامه برای جلب رضایت پیرمرد راه دیگری بلد نبود. حتی نمی دانست می تواند از قوه منطق و عقل و زبان توانمند خویش کمک گرفته و افکار پدر را هدایت نماید.

داستان به جایی رسید که پدر و پسر خسران زده و مغموم دست از پا درازتر بازگشتند. نتیجه اخلاقی قصه نیز روشن است: به حرف مردم اعتنا نکنید. نتیجه گیری آسان و املای آن به مخاطب آسان تر نیز هست. اما لایه های پیچیده شخصیت انسان مانع از مفید بودن این نتیجه ساده می شود. از نظر کسی که اهمیت دهندگان به قضاوت مردم را نکوهش می کند، برخی نکات مهم مغفول مانده است.

وقتی خر ملانصرالدین از روی پل به رودخانه می افتد، آیا او نمی دانست چوب ساده لوحی خود را می خورد؟ آیا در باقی زندگی خود دست از این رویه برداشت و به فیلسوفی زاهد بدل شد؟ زندگی ملانصرالدین بر ما پوشیده است. اما ملانصرالدین های زیادی اطراف خود میبینیم که هرروز به خاطر شیوه زندگی شکست خورده ولی دچار تحولی آنی نمی شوند. آنها شکست های خود را به پای عوامل مختلفی می اندازند، فرافکنی کرده و خود را از دهان بینی بری می دانند.

اگر می شد با یک نتیجه گیری حکیمانه اهمیت دادن به تایید دیگران را از دل مردم زِدود، چرا صنعت مد اینهمه طرفدار پر و پاقرص دارد؟ آیا تک تک افرادی که برای ست کردن لباس و شلوار با گیره موها و دستبند و انگشتر دچار وسواس شدید می شوند، خودشان به طراحی لباس علاقمندند؟ یا فقط قصد دارند از قافله ای که به سرعت در حال حرکت است عقب نمانند؟

این روزها بازار تبریکات بسیار داغ است. یکی از وفای بهار می گوید و یکی از غم زمستان. دیگری تازگی ایام را مایه مسرت عالمیان دانسته و کسی هم یادی از گذشتگان می کند. اما نوروز تنها یک ظرف زمان است که به اعتبار اهمیتی که ما به آن می دهیم قرار است احوالات ما را متحول گرداند. اگر نگرداند و ما همان نگاه بی تفاوت قبل را داشته باشیم و حداقل یکی دو تا پست و استوری تبریک و شادباش نگذاریم در چشم سایرین فردی مغموم و بی حوصله جلوه خواهیم کرد.

دوئل نماد ناتوانی بنیادین در پذیرش این موضوع است که جایگاهمان تنها به خودمان مربوط است و ما آن را تعیین می کنیم. و بر اساس قضاوت های متغیر مخاطبانمان آن را تغییر نمی دهیم. برای کسی که دوئل می کند آنچه دیگران درباره او می اندیشند تنها عامل تعیین کننده نظر او درباره خودش است. (اضطراب منزلت اجتماعی، آلن دوباتن)

ملانصرالدین نمی تواند برای باقی عمر خویش شهامت پیشه ساخته و خود را برای رسیدن به رضایت درونی آماده کند. او همه حیثیت خود را از تایید مردم گرفته است. تنها چیزی که سبب می شود ملا نزد خودش سرفراز باشد وجهه مردم داری است که از خودش سراغ دارد: الحمدلله که یک عمر بین مردم با آبرو زیسته ایم! جمله ای که از زبان ملانصرالدین ها زیاد می شنویم اشاره به این دارد که خودشان هم به این وابستگی هویت آگاهی دارند و به آن پر و بال می دهند. هرچقدر بیشتر بر آسیاب این تاییدطلبی آب بریزند، خود را افرادی موفق و کامیاب می دانند.

 

فلاسفه همواره معتقد بودند وقتی عقاید دیگران را موشکافی می کنیم، به کشفی غم انگیز و در عین حال رهایی بخش دست می یابیم: این که نظر اکثر مردم درباره اکثر موضوعات به شدت دستخوش سردرگمی و خطاست. دلیل نظر نادرست عموم مردم عدم تمایل آنها به بررسی افکارشان در پرتو موشکافی های عقلانی از یک سو و اتکای آنها بر شم درونی، احساسات و سنت ها از سوی دیگر است. (اضطراب منزلت اجتماعی، آلن دوباتن)

وقتی با تمام وجود به این باور می رسیم که مردم نظراتی سخیف و ابلهانه در مورد موضوعات مختلف دارند، ممکنست تایید یا انکارشان بی معنا بشود. اما تا آن روز بهتر  است برای احساسات خود ملاک تعیین کرده و تلاش کنیم به جای پذیرش بی دریغ، بر اساس آنچه قوه عقل و منطق حکم می کند، معاشرین خود را برگزینیم. این مردم گریزیِ فلسفی قطعا سبب خلوت شدن اطراف ما خواهد شد. اما در نهایت کمک می کند شخصیت مستقل خود را باز یافته و نگاهی خردمندانه به خویش داشته باشیم. تنها در این صورت است که نگران جایگاه اجتماعی خود نبوده و می توانیم با رضایت خاطر خود را به شکلی منطقی ارزیابی نماییم.

7 پاسخ

  1. خوندن متنهای وبلاگیت همیشه مایه‌ی مسرته منه. موضوعاتی که از آنها زیاد صحبت شده رو جور دیگه خلق میکنی.
    اما داستان اول متن رو همه کم و بیش بلدیم و نیاز به پرداخت زیاد نداشت به نظر من

  2. خیلی خوب بود
    بنظرم وقتی خودمون مرزهای جسم و روان‌مون رو تعیین کنیم و خط قرمز هامون مشخص باشه آنوقت که اسیر هر جوی نمی‌شیم چون خودمون هویت مستقلی از من گسترش‌یافته داریم.

  3. چقدر عالی بود زینب جان. نگاه به ملانصرالدین‌ها از این منظر جالب بود و خواندنی که تو خیلی روان و زیبا بیان کردی.

  4. حتی نباشد چیزکی مردم بگویند چیزها👏👏 حکایت این روزهای ما. و به قول استاد کلانتری خوب از پس فلسفیدنِ حکایت‌ها بر اومدی عزیزم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *