پریدن در حوضچه آب سرد به سبک نویسندگان

 در آرایشگاه زنانه همیشه موقع بندانداختن غوغایی برپاست. وقتی آرایشگر مشغول زدودن موهای صورت به وسیله بند می شود، خانم ها صورتشان را عقب می کشند و تمایلی به ادامه این کار ندارند. جمله ای که آرایشگر مدام تکرار می کند این است: یکم تحمل کنی پوستت سِر میشه.

در کمال تعجب بعد از چند ثانیه این اتفاق می افتد و درد از بین می رود. همین اتفاق موقع پریدن در حوضچه آب سرد هم می افتد. همیشه می گویند اگر چند دقیقه حضور در آب سرد را تحمل کنید، بدنتان سِر شده و به سرما عادت می کند. یعنی دیگر متوجه دمای پایین آب نشده و در کمال آسایش به شنای خود در آب یخ ادامه می دهیم. بعد از چندین بار که این اتفاق مدام تکرار بشود بدن سریعتر عادت کرده و به مرور آب سرد آزار چندانی برای ما نخواهد داشت.

جریان زندگی گاهی ما را غرق خود می کند. طوری که فراموش می کنیم در اشتباه غوطه ور شده ایم. طوری به عمق اشتباهات فرو رفته ایم که دیگر متوجه حالِ بدِ حاصل از این زندگیِ غلط نمی شویم. به حدی سرِمان گرمِ رتق و فتقِ امور شده که فراموش می کنیم باید برای زندگی خود یک بازنگری اساسی داشته باشیم. غلط زندگی کردن انرژی زیادی از ما می گیرد. اما مسئله این است که ما به این مدل زندگی عادت کرده ایم. گویی آرایشگر بیخ گوش ما گفته است کمی تحمل کنیم عادی می شود.

زندگی ما شبیه به حوضچه آب یخی شده که با پریدن در آن کم کم تمام سلول هایم به سرما عادت کرده و حالا می توانیم راحت شنا کنیم. اما لذت شناکردن در آب های گرم دریاهای پهناور را فراموش کرده ایم. همین سبب می شود همیشه خشک و سرسخت باقی بمانیم و انعطافی که برای ایجاد تغییرات در زندگی لازم است، از دست بدهیم.

باید ایستاد و نگاهی به سرتاپای زندگی انداخت. باید بتوانیم زندگی خود را به درستی ارزیابی کنیم. اما خاصیت مغز طوری است که تمایل ندارد دست از باورهایی که به آنها عادت کرده بردارد. مغز دلش نمی خواهد کار سختی را به خودش تحمیل کند. به همین سبب با چنگ و دندان باورهایی را که مدت هاست مسیر را برایش هموار کرده اند نگه می دارد و نمی گذارد از دست بروند. اگر کسی تصمیم بگیرد تغییرات جدی در زندگی خودش ایجاد کند و دستی در عادات خود ببرد، متوجه مقاومت بالای مغز خودش می شود.

مغز در این زمان به شدت واکنش نشان داده و داده های زیادی برای ما رو می کند. دلایل متفاوتی نشان می دهد تا ما را از تمایل به ایجاد تغییر منصرف سازد. مغز تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا ما به شکلی ناگهانی او را از حاشیه امن و راحتش بیرون نکشیم.

در نهایت نیز اگر به هشدارهایش توجهی نکنیم و به عادت شکنی های خود ادامه دهیم تا آخرین لحظه بر موضع خود پافشاری کرده و در جبهه مقابل ما می ایستد. تا جایی که ما را وادار به عذرخواهی کرده و عزت نفسمان به شدت لطمه می بیند. همین جاست که در نهایت دست از پا درازتر برگشته و تن به خواسته های او می دهیم.

در چه صورتی مغز بدون کوچکترین مقاومتی به خواسته های ما تن می دهد؟ تحقیرمان نمی کند و برای به کرسی نشاندن حرف خودش هزار مدل دلیل و توجیه برای ما ردیف نمی کند؟

در صورتیکه احساس خطر نداشته باشد.

وقتی ما به شکلی ناگهانی او را از داشته هایش محروم می کنیم، او تصمیم می گیرد سر به طغیان بگذارد و ما را در تنگنا قرار بدهد. اما اگر با گام های کوچک و برنامه ریزی شده پیش برویم و خود را از لذت های شیرینی که با آنها خو گرفته ایم محروم نکنیم متوجه همکاری کامل مغز با خودمان می شویم.

وقتی نسبت به خودمان اعتراض کرده و به خود نهیب می زنیم که این چه مدل زندگی نکبتی است که ما در پیش گرفته ایم؟! افکار انقلابی به مغز هجوم می آورند و به حدی از در و دیوار کاسه سرمان بالا می کشند که در نهایت باید به مسکن یا مخدری چون خواب یا نرم افزار اجتماعی رو بیاوریم. اما اگر تمام این افکار را دانه به دانه روی کاغذ آورده و در مورد تک تک آنها به شکل مبسوط بنویسیم چنین اتفاقی نمی افتد.

هر فکر انقلابی و ویران کننده ای تنها از دور بسیار مخرب و ترسناک است. وقتی در مورد آنها می نویسیم، می فهمیم ابعاد قضیه چندان هم پیچیده و هولناک نیست. مثلا کسی که دلش می خواهد هرروز پنج صبح بیدار بشود اما هرگز نمی تواند زود بخوابد یا زودتر از ساعت نه صبح بیدار بشود در ابتدا که به بیداری در پنج صبح بیندیشد، ترس و اضطراب تمام وجودش را فرا می گیرد.

اما زمانی که این هدف را به چند هدف کوچک تقسیم می کند، و برای هرکدام اقدامات ریزی طراحی می نماید داستان فرق می کند. کسی را در نظر بگیرید که می خواهد ده کیلو از وزنش کم کند. هربار که روی ترازو می رود می بیند بعد از چند روز رعایت رژیم نهایتا ۵۰۰ گرم از وزنش کم شده است. ده کیلو عدد ترسناکی به نظر می رسد. لذا دوباره سر یخچال رفته و دو عدد شیرینی خامه ای را که مدت هاست در حسرت خوردنشان به سر می برد، با ولع و لذت تمام نوش جان می کند.

اما اگر تصمیم می گرفت در عرض یک هفته فقط یک کیلو کم کند، نیم کیلو کم کردن به مثابه رفتن نصف راه بود. او هیچ میلی به خوردن شیرینی خامه ای پیدا نمی کرد و از ترس و اضطراب هم خبری نبود. اگر هر هفته فقط یک یا نیم کیلو کم کند در نهایت بعد از ده هفته به وزن ایده آل خود می رسد. یکی از راه های رسیدن به این برنامه ریزی خرد، نوشتن در مورد تک تک مراحل رسیدن به هدف است.

ورزش کردن، مطالعه نمودن، رعایت رژیم غذایی صحیح و استفاده کمتر از نرم افزارهای اجتماعی ممکنست در حال حاضر به آرزوهای دست نیافتنی ما بدل شده باشند. روح ما در برابر اشتباهاتی که غرق آنها شده ایم سِر شده است و به مرور متوجه آسیب هایی که عدم تحرک، تغذیه غلط، رکود فکری و … به ما می زند نمی شویم. اما نباید ترسید. هر عادت بزرگی از اقدامات کوچک شکل می گیرد.

ابتدا ترس ها را از خودمان دور کنیم. از حوضچه آب سرد بیرون بیاییم. به دریا نگاه کنیم و تصویر آن را نقاشی کنیم. برای غرق شدن در آرامش باید گام اول را برداشت. در مورد اولین گام بنویسیم و تلاش کنیم آن را تا حد امکان با کلمات خود ساده و جذاب نشان دهیم. بگذاریم مغز ما در کمال آرامش با ما همکاری کند.

یک پاسخ

  1. چه نکته به جا و درست بودی
    و اون قسمت خیلی تکان‌دهنده بود
    شاید در مسیر اشتباه هستیم اما بخاطر عادت به مسیر متوجه اشتباه بودنش نیستیم
    مرسی که نوشتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *