از «اما» و «اگر» برحذر باشید

یک ساعتی از رسیدنمان گذشته بود. طبیعی بود که اسراحت کنم. اما خوابم نمی برد. سرگردان بودم و نمی دانستم اگر قرار باشد نخوابم، چه کار باید بکنم؟ اغلب مواقع همین حیرت سبب می شود خوابیدن را بر هر نوع بیداری ترجیح بدهم.

دو روز پیش دوستی در مورد تغییراتی که در من حس می کند، حرف های عجیبی زد. عجیب و دوست داشتنی! مخلصِ کلامش این بود که وقتی حرفی می زنم می ترسند که سرپیچی کنند. گفتم یعنی خودرأی و خودمحور هستم؟ توضیح داد که وقتی جدیت خودت را می بینیم دلمان نمی خواهد انجام ندهیم.

می گفت وقتی جدی می شوم طوری است که حس می کنند کار باید انجام بشود. و من از خودم ترسیدم. ولی وقتی توضیحات بیشتری داد، فهمیدم احساسی که توصیف می کند منفی و ترسناک نیست.

به اطراف خودمان که دقیق نگاه کنیم، آدم های زیادی را می بینیم که در کنار جریان روزمره زندگی دوست دارند آرزوها و دغدغه های شخصی خود را هم دنبال کنند. این افراد معمولا کسانی هستند که یک دغدغه را از کودکی تا بزرگسالی با خود حمل کرده و حالا نمی دانند باید آن را کجای دلشان بگذارند. پس یا شروع به خوردن حسرت می کنند و یا سخنان انگیزشی که بیشتر به سمت شماتت و سرزنش نفس می رود وِردِ زبانشان می شود.

این افراد در ابتدا تلاش خود را می کنند تا با برنامه ریزی و هدف گذاری سطح فکر و میزان فعالیت خود را ارتقاء بخشند. و بعد که موفق نمی شوند شروع به آنالیزی دقیق از زندگی افراد موفق می کنند. اینجاست که «اما» و «اگر»ها شروع می شود. تاثیر عادات فراموش می شود و افراد موفق را قله های نبوغ و غیرقابل می بینند. هدف بزرگی که انتخاب کرده اند جز بر وحشتشان چیزی نمی افزاید.

گمان می کنند مشکل به خاطر تنبلی ایجاد شده است. حال آنکه مسئله اهمال کاری یا کمال گرایی هم نیست. بلکه به نظرم تنها چیزی که ما را از غرق شدن در علایقمان دور می کند، مبهم بودن هدف و گنگ بودن نقشه راه است. اینکه مسیر را به درستی نمی دانیم همواره سبب می شود نوک پیکان علت ها را به سمت خود بگیریم.

پس ما علاقه ای در خود می یابیم و این علاقه برای ما هدف می سازد. حالا ذهن ما از اینکه می تواند فراتر از زندگی روزمره خودش برود خوشحال است. سعی می کنیم باور کنیم زندگی عوض شده و توانسته ایم مسیر را پیدا کنیم.

اما به زودی وارد چالش جدیدی می شویم. چالشی که انرژی زیادی از مغز ما می گیرد و از آنجا که ذهن انسان بسیار راحت طلب است آن را پس می زند. دلیل دور شدن از هدفی که برای مدتی به زندگی ما رنگ می بخشد غیرقابل دسترس بودن هدف ما نیست.

تنها دلیلی که ما را از زندگی ایده آل خودمان دور می کند جهل و ابهام است. علم را دستِ کم نگیرید. از قدیم به دست آوردن دانش کنار مهارت یاد شده است. هرچقدر که دانش ما نسبت به زمینه ای بالا برود، آمادگی ذهنی بیشتری ایجاد می شود.

اما کسی که به جز هیئتی کلی از هدف و مطلوب چیزی در ذهنش نداشته باشد، به مرور مسیر را گم می کند. چرا که خاصیت جهل همین است. جهل چراغی ندارد تا راهنمای راه ما بشود. جهل هرگز نمی تواند جزئیاتی را به ما نشان دهد که برای هرگام کوچک باید رعایت کنیم.

هدف بزرگ وقتی به شکل خورشیدی تابان در زندگی ما طلوع می کند، در صورت نزدیک شدن ما را می سوزاند. اما وقتی خروجی های کوچک و فرعی برای رسیدن به شاهراه را بشناسیم، در هرلحظه با هر اقدام جزئی احساس ارزش خواهیم داشت.

اعتماد به نفس حاصل از این ارزش مانع از هجوم افکار منفی شده و ما را در جدال با ناکامی ها و موانع پیش رو آماده می کند. پس برای رسیدن به نقطه نهایی از کارهای احمقانه ای که خجالت می کشید برای اطرافیان به عنوان شغل آینده خود در موردشان حرف بزنید، نترسید و لذت ببرید. نگذاریم مغز با اما و اگرهای بی اندازه اراده ما را فلج کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *