نظام ارزشی شخصیت (۳)

قسمت سوم از سلسله یادداشت‌های «شخصیت‌پردازی»

قسمت دوم را از اینجا بخوانید.

«شما نمی توانید بدون اینکه اول خودتان را دگرگون کرده و توسعه داده‌باشید، چیز ارزشمند و قابل توجهی در این‌دنیا بسازید»

رابرت گرین؛ چیرگی

 

تفاوت‌ها و تمایزها

وقتی شروع به کاوش در شخصیت‌های مورد نظر خود می‌کنیم، متوجه می‌شویم انجام برخی امور برای بعضی از کاراکترها سهل و مبرهن است. در تلاش برای پیوند دادن آنها به یکی از الگوهای نه گانه می‌بینیم شخصیت ما در مقابله با موقعیت‌های مشابه از خود نمی‌پرسد «چرا باید چنین کاری را انجام بدهم؟»

فرض کنید شما برادری دارید که هرروز با اشتیاق از خواب برمی‌خیزد و مسیری طولانی را برای رسیدن به محل کار خودش طی می‌کند. محل کار او در کارخانه‌ای واقع در حومه شهر است و تنها وظیفه وی فشردن چند دکمه ناقابل در دستگاهی عظیم می‌باشد! هرروز این کار را تکرار می‌کند و به دنبال هیچ تنوع و جذابیت مضاعفی نیست.

اما حضور در چنین چرخه بی‌حاصلی برای شما کابوس است. اگر شغل شما نقاشی یا نویسندگی باشد، شما می‌توانید هرروز صبح با نشاط از خواب برخاسته و منتظر هبوط فرشته الهام باشید. این انتظار را به فال نیک گرفته و از اینکه هربار نتایج متفاوتی به دست می‌آورید، مشعوف خواهید بود. حتی روزهایی که به هردلیل فرشته بخل می‌ورزد و ناچارید تمام روزِ خود را در کسالت و بی‌حوصلگی به سر ببرید، برایتان قابل تحمل است. هرچند می‌دانید در این شغل امنیت مالی وجود ندارد.

 

خلق چالش در دل شناخت «نظام ارزشی»

حالا موقعیتی را تصور کنید که شما و برادرتان جایگاهتان را عوض می‌کنید. او ناچار است چالش‌های زیادی را متحمل شود تا بر ترس از فقدان امنیت مالی غلبه کند. و شما مجبورید هرروز صبح با رخوت زیاد از رختخواب برخاسته و از خود بپرسید: «چرا باید به چنین کاری تن بدهم؟»

 

«هر کهن‌الگویی دارای مجموعه متنوعی از ارزش‌هاست که ماهیتشان را تعیین می‌کند… هدف ما از شناخت چیزهایی که شخصیت به آن بها می‌دهد، نه تنها پی‌بردن به ذات او بلکه به خطرانداختن آن چیزها به منظور ایجاد مانع به هنگام تلاش برای رسیدن به هدفش است»

۴۵ کهن الگوی شخصیت؛ ویکتوریا لین‌اشمیت

 

برداشتن گام اول

هدف اولیه ما در بررسی الگوهای انیاگرام و تطبیق آنها با شخصیت‌های واقعی، شناخت نظامِ‌ارزشی آنها است. در این مرحله توسط حقایق ملموس به این هدف مهم می‌رسیم. وقتی شخصیت‌ها را درست بشناسیم، به راحتی می‌توانیم حوادثی که آنها را به چالش می‌کشد، پیدا کنیم.

نکته مهم: فراموش نکنید اگر شخصیت ما به تحول و توسعه دست نیابد، داستان در نهایت به موفقیتی که لازم دارد نمی‌رسد. پس باید از شناخت نظام ارزشی و چالش‌های پیشِ‌روی او گذرگاهی به سمت تعالی بزنیم.

 

وسیله‌ای برای تحول

داستان باید به گونه‌ای پیش برود که شخصیت با حرکت در مدار داستان روز به روز رشد کند، از حاشیه امن خود خارج شود، با جهانی تازه روبه‌رو شود، ترس‌هایش را کنار بگذارد و تن به انجام کارهای جدیدی بدهد که زمانی در حکم خط قرمزهایش بود.

با شناخت دقیق کاراکتر رقم زدن حوادثی متناسب با این هدف، ساده خواهد بود. مثال روشن این سیر و سلوک شخصیت لو در داستان «من، پیش از تو» است. لو بعد از آشنایی با ویل، از زندگی کسالت‌بار خود فاصله می‌گیرد. در طی داستان شجاعتِ پیگیری علایقش را پیدا می‌کند. با آسودگی خانواده را ترک کرده و در نهایت می‌تواند به درآمد قابل توجهی برسد.

یک پاسخ

  1. درود چقدر این بخش از نوشته های روشن و جالب شما برایم آشنا و الهام بخش بود و به دلم نشست.
    دقیقن چنین شخصیتی را در زندگی ام دارم و کاملن می شناسمش. سال ها خواب و بیداری اش را دیدم شاهد رنج و تلاش های بسیارش بودم پیش رفت در رشد و شکوفایی فردی و در ادامه کندن از خانواده برای بقا در مسیر رشد فردی اش را لمس کردم.
    می توانم داستان زندگی اش را بنویسم، اما از شروعی که به پایان نرسانم واهمه دارم.
    لطفن با کلام شیرین و تاثیرگذارتان راهکار عملی نشانم دهید.
    سپاسگزارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *