در «روز ملخ» منتظر چه باشیم؟

در سخن از رمان‌های معناگرایانه انکار نقش ناتانیل وست جرمی‌نابخشودنی‌ست. «روز ملخ» در نگاه اول به روابط ناکام و احساسات بی‌سرانجام اشاره دارد. اما در ادامه ما را با نگرشِ‌نویسنده آشنا کرده و از انزوای درونیِ نویسنده پرده برمی‌دارد. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۴۰۰ در ایران چاپ شد. دو انتشارات «نو» و «ماهی» اقدام به چاپ آن کردند. «علی کهربایی» و «فرید دبیرمقدم» مترجمین قابلی هستند که در ترجمه این کتاب موفق شده‌اند به وسیله زبان گیرا و تسلط بر ادبیات زبان مبدأ، رمان را به خوبی بازآفرینی کرده و اثری ماندگار برجا نهند.

کتاب الکترونیکی «روز ملخ» را از نشر نو از اینجا دریافت کنید.

نشر ماهی مثل همیشه در کیفیت چاپ عملکرد قابل قبولی داشته است. استفاده از کاغذ بالکی به خاطر وزن کم و رنگ شیری برگه‌ها – که نور کمتری به چشم منعکس می‌کند – کتاب را به یکی از گزینه‌های روتین مخاطب تبدیل می‌کند. طرح روی جلد دلقک‌هایی را نشان می‌دهد که هرکدام با آرایشی مجزا خودنمایی می‌کنند. چهره آنها فانتزی، ترسناک، موهوم و مصنوعی است و در ذهن بیننده ترس القا می‌کند. وقتی خواننده با دنیای داستان اخت می‌شود، به سادگی می‌تواند علت انتخاب این تصویر را درک کند.

 

برای تهیه کتاب «روز ملخ» از نشر ماهی به اینجا مراجعه بفرمایید.

وقتی نام این کتاب را در «فرهنگ فارسی بر اساس متون معاصر» دیدم، ناتانیل وست را چندان مشهور نیافتم. بعد از جستجو دریافتم این نویسنده در طول حیات کوتاهش به شهرت و ثروت چشمگیری از جانب قلم اعجاب‌برانگیز و نگاه خارق‌العاده خود دست نیافته‌است. وست بعد از چاپ «روز ملخ» که چهارمین کتاب وی بود، با یأسی کشنده دست و پنجه نرم کرد و بازخورد مطلوبی دریافت نکرد. مدتی بعد نیز به همراه همسرش در یک تصادف رانندگی جان باخت. قبل از خواندن این کتاب درک این نکته برای من مشکل بود که نویسنده‌ای کم‌کار چگونه می‌تواند به چنین اثر محکمی دست یابد. اما وقتی متوجه انزوای او به دلیل تبار یهودی‌اش شدم، دانستم فاصله او از مناسبات اجتماعی سبب شده تا قضاوتی دقیق و نگاهی تحلیل‌گر نسبت به وقایع پیرامونش داشته‌باشد.

این کتاب را می‌توان در زمره کتب انتقادی نسبت به وضعیت موجود دانست. درونمایه انتقاد از وضعیت موجود در برخی رمان‌ها به دلیلِ ویرانی‌های بعد از جنگ است. به عنوان یک نمونه عالی می‌توان به کتب «تریلوژی اثر آگوتا کریستف» اشاره نمود . شما در این اثر شاهد تراژدی تلخ و گزنده‌ای هستید و عمق آسیبی که جنگ به روح و جان ملت می‌زند را درک می‌کنید.

جلد اول کتاب الکترونیکی «تریلوژی آگوتا کریستف» را از اینجا بخوانید.

اما در روز ملخ ویرانی‌های جنگ بر اثر عملکرد تسلیحات نظامی نیست. بلکه هجوم امیدی که به آز و طمع بدل می‌شود، دشمن انسان گشته و روح و جانش را ویران می‌کند. مردم در برابر روزنه‌ امیدی به نام هالیوود خود را یافته و در برابر طیف گسترده‌ای از مشاغل پردرآمد خود را حیران می‌بینند. اما وست به خوبی این امید را به سرابی تشبیه می‌کند که افراد طماع را چون باتلاق در خود فرومی‌کشد. طمعی که از آرزوهای بی‌پاسخ برخاسته و در نهایت با انعکاسی حزن‌آور آنها را در دره یاس و ملال رها می‌سازد.

این کتاب برهه‌ای از زمان را به تصویر می‌کشد که هالیوود در حال رسیدن به اوج شکوه بود و فرصت‌های شغلی و امکانات جدیدی برای مردم به ارمغان می‌آورد. در این کتاب روحیه‌ خوش‌بینانه‌ای که بین مردم شکل می‌گیرد و آنها را نسبت به هر اتفاقی امیدوار می‌کند، به خوبی به تصویر کشیده می‌شود. لایه پنهان این داستان خوی درنده‌ای است که این امید در آنها ایجاد کرده‌است. بدین‌سان که حرص رسیدن به آرزوهایشان از آنها موجوداتی بی‌رحم و سنگدل ساخته است. احساسات افسارگسیخته و تکلیف نامشخصی که برایشان به ارمغان می‌آورد ثمره‎‌ای جز درد و تنهایی ندارد.

 

شخصیت‌های رمان «روزملخ» فریب‌خوردگانی هستند اهل مناطق سردسیر آمریکا که بعد از عمری کارِ یکنواخت و طاقت‌فرسا و پس‌انداز اندکی پول به سرزمین آفتابی کالیفرنیا می‌آیند تا خود را غرق در رویاهایی سازند که هالیوود وعده‌اش را به آنها داده‌بود.

کتاب از ابتدا هدفی مشخص دارد. درونمایه مانند خورشیدی‌ست که سراسر داستان را نور می‌بخشد. روح حاکم بر این جهان لحظه‌ای کالبد قصه را رها نمی‌کند. هر واژه و عبارت نویسنده با دقت بر اساس مقصود و مطلوب انتخاب شده‌است. نمی‌توان داستان را از افکار نویسنده دور دید بلکه به نظر می‌رسد نویسنده به تماشای مقصود نشسته و با علمِ حضوری به آن دسترسی دارد. گویی در اتاقک خلأ بین او و مفاهیم مورد نظرش حتی اکسیژن و جاذبه هم فاصله‌ای نینداخته‌است.

امتیاز دهی به این کتاب را از ابعاد مختلف می‌توان نگاه کرد. مثلا اگر در مورد متن یکپارچه و ناظر به درونمایه بخواهیم نظر دهیم بدون اغراق می‌توان نمره پنج را از پنج به آن داد:

آری وسوسه‌اش آدم را نه به لذت‌جویی، بلکه به تقلایی سخت و بی‌امان فرامی‌خواند، تقلایی بیشتر شبیه قتل تا عشق. اگر خود را به آغوش او می‌انداختی، به این می‌مانست که خودت را از بالای آسمانخراشی پرت کنی، جیغ‌زنان و بی‌آنکه انتظار داشته‌باشی دوباره روی پاهایت بایستی. دندان‌هایت در جمجمه‌ات فرومی‌رفت، مثل میخ در چوب کاج و تیره‌ی پشتت می‌شکست. حتی فرصت نمی‌کردی عرق بریزی یا چشمانت را ببندی.

(روز ملخ، نشر ماهی،ص۲۷)

در این پاراگراف احساس شخصیت اصلی به دختری توصیف می‌شود که موفقیت و آینده خود را به پیشرفت در عرصه بازیگری در هالیوود گره زده است. تعلق فی به حدی نسبت به هالیوود شدید است که خود را ستاره‌ای مخفی می‌داند و معتقد است اگر مجال خودنمایی بیابد می‌درخشد. فِی به جز رشد در این حرفه به چیزی نمی‌اندیشد و برای مسائل عاطفی و احساسی ارزشی قائل نیست. در این عبارات احساس بی‌سرانجام تاد را به فی، به سقوط از دره تشبیه می‌کند. در ادامه داستان نیز می‌بینیم که هرچقدر فی درمانده و تنها هم باشد، حاضر نیست کسی همچون تاد را صرفا به خاطر احساساتی که به او دارد بپذیرد.

میگل پرنده‌ی خودش را آزاد کرد و آن یکی را به کوتوله داد. اِیب ناله‌کنان دستی به پرهای خروس سرخ کشید، چشمان پرنده را با زبان تمیز کرد و بعد کل کله‌اش را توی دهانِ‌خود فروبرد. با این‌همه کار آن خروس تمام بود. حتی نمی‌توانست گردنش را صاف نگه دارد. کوتوله پرهای زیرِدُمش را فوت کرد و لبه‌های مقعدش را محکم به هم فشرد. وقتی احساس کرد این تدبیر هم کارساز نمی‌افتد، انگشت کوچکش را در مقعد خروس فروبرد و به بیضه‌های پرنده ناخن کشید. خروس بال بال زد و شجاعانه تقلا کرد گردنش را راست نگه دارد….(همان. ص۱۶۱)

نمایش خوی وحشی و درندگی این انسان‌ها که چوت اتفاقی عادی در این پاراگراف‌ها به تصویر کشیده‌می‌شود، نفسِ خواننده را در سینه حبس می‌کند و با تاثیرگذاری بر عمیق‌ترین نقطه روان او و جراحتی که بر عواطف وی می‌گذارد، به زیباترین وجه صیرورت انسان به حیوان را در این پروپاگاندای بزرگ نشان می‌دهد.

در نهایت می‌توان گفت «روزملخ» را باید نمایش ناامیدی گروهی دانست که در پیِ‌محقق‌نمودن آرزوهای بی‌انتهای خود از دیارشان رخت بربسته و به هالیوود چشم امید دوخته‌اند اما در نهایت جز سرخوردگی و ملال نصیبی از این خان گسترده نمی‌برند:

تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند می‌توانند از موهبت اشک بهره‌مند شوند. اشکشان که بند می‌آید حالشان هم بهتر می‌شود. اما گریه هیچ دردی از نومیدی دوا نمی‌کند، آنان که امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشه‌ای و همیشگی است، هیچ‎‌چیز برای آنان تغییر نمی‌کند. معمولا خودشان این را می‌دانند، اما نمی‌توانند جلوی گریه‌شان را بگیرند.

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *