داستان «درباره عشق» | چالش‌ها و آسیب‌ها

داستان سومین‌مرد: آلیوخین تنها

«درباره عشق» سومین داستان از سه‌گانه چخوف است. در این‌قسمت بعد از نقل ماجرای ایوان و بورکین نوبت به داستان آلیوخین می‌رسد. آلیوخین مردی جوان و ثروتمند،تحصیل‌کرده و اصیل‌زاده است که به دلیل قرض‌های زیاد ناچار می‌شود روی زمین‌های پدری‌اش کشاورزی کند.

قسمت اول و دوم داستان

در دو قسمت قبل با نام «بلیکف» و «نیکالای» آشنا شدیم. ویژگی‌های این دو مرد قصه زندگی آنها را خواندنی می‌کرد. بلیکف مردی ترسو، منزوی، محتاط و بدبین بود. نیکالای نیز طماع، حریص، تازه‌به‌دوران رسیده و دندانگرد بود. ایوان و بورکین زاویه دید خود را نسبت به زندگی این دو مرد بیان کردند و درنهایت نتایجی اخلاقی از قصه‌هایشان دریافت نمودند.

قسمت اول این یادداشت را در این بخش بخوانید: تحلیل داستان «مردی درجلد»

قسمت دوم این یادداشت‌ها را در اینجا بخوانید: داستان «تمشک»

از هرچه بگذریم….

این‌بار نوبت به داستانی ظریف و حساس از جنس عاطفه می‌رسد. آلیوخین سخت کار می‌کند و رفاه و آسایش را برخود حرام ساخته‌است. او ناچار است برای صاف کردن قرض‌هایش در کنار کارگرها به سختی کار کند. احوال پریشان و خستگی همیشکی آلیوخین باعث می‌شود خانواده لوگانوویچ همدلی و محبت زیادی نسبت به او پیدا کنند و این مهرورزی ریشه دردسرهایی است که درادامه پدید می‌آید.

قضاوت در مسئله عشق

واکنش اغلب مردم در برابر مسئله عشق و شیفتگی‌ مختلف است. برخی بر این‌باورند که عمر انسان کوتاه است و اگر بنا باشد در همین‌مدت‌کم به حسرت و رنج و درد دوری از مجبوب خود بگذرانیم، مرگ بر این زندگی ترجیح دارد.

اما برخی دیگر محکم بر باور خویش می‌ایستند که عشق و شیفتگی افسانه‌هایی بی‌حاصل است که اگر بنا باشد انسان‌ها همواره بر اساس آنها تصمیم بگیرند در نهایت «سنگ روی سنگ بند نمی‌شود». این تفاوت دیدگاه از محیط خانواده، فرهنگ عمومی، عقاید مذهبی و افکار شخصی برمی‌خیزد.

قضاوت نویسنده

این داستان با روایت دلدادگی یکی از خدمتکاران آلیوخین به آشپز بددهن و دائم‌الخمر او شروع می‌شود. آلیوخین که تمایل دارد داستان خود را برای دوستان تازه‌وارد بازگو کند، از شرح ماجرای شیفتگی آن زن زیبا شروع می‌کند و در نهایت نتیجه می‌گیرد:

«خوشبختی شخصی چقدر توی عشق اهمیت دارد؟ تابه‌حال فقط یک‌حقیقت محض درباره عشق گفته شده: اینکه رازی بزرگ در آن نهفته است. باقی آنچه درباره عشق گفته و نوشته‌اند، نه راه‌حل، که خودش فقط یک سوال بی‌جواب مانده. به‌نظر من بهترین حالت این است که هرموردی را جداگانه تفسیر کنیم. درست مثل کاری که آقایان اطبا می‌کنند. هرموردی را منفرد بررسی می‌کنند و از تعمیم‌دادن پرهیز دارند.»

آلیوخین سال‌ها پیش دل در گروی عشق زنی داده‌است که در بند خانواده و فرزندانش بوده‌است. او مانند هرمرد شریف‌دیگری رهاکردن آن زن را انتخاب می‌کند. اما بعد از گذشت مدتی طولانی از آن جدایی هنوز نتوانسته‌است بر تلاطم درونی خویش فائق آید. پس تلاش می‌کند تا نقاب شرافت و مردانگی را در این جمع خودمانی کنار بزند و حرف‌دلش را بیان کند.

این مطلب را در مورد داستان‌های عاشقانه چخوف ببینید: چخوف درباره عشق

تصمیم سخت و درست

آلیوخین به خودش اجازه نمی‌دهد آنّاآلکسی‌یونا را از سعادت زندگی با همسر و فرزندانش محروم کند. اما برای اخذ این‌تصمیم با خودش مدتی طولانی درگیر بوده‌است. از سوی دیگر آنّا هم امیدی ندارد بتواند ملکه خوشبختی این‌مرد باشد و برای امتناع از پذیرش این احساس او هم استدلال‌هایی عاقلانه دارد. اما درگیری‌های درونی او را به ورطه افسردگی کشانده و سبب تندخویی او با معشوقش می‌شود.

تضاد عقل و احساس برنده‌ای ندارد. چرا که حتی وقتی ناچار به انتخاب و اقدام می‌شویم، تا آخرین لحظه عمر نمی‌توانیم خود را از بازخواست رها کنیم. آلیوخین همواره از خود می‌پرسد:

«ماها عاشق که می‌شویم همه‌اش از خودمان می‌پرسیم: حالا شرافتمندانه است یا نه؟ عاقلانه است یا حماقت محض؟ آخر و عاقبتش به کجا می‌کشد؟ این کار خوبی هست یا نه را نمی‌دانم؛ فقط این را می‌دانم که آدم را آزار می‌دهد، ناکامش می‌کند و وجودش را می‌لرزاند.»

درونمایه اعتراض یا شکواییه

از یک‌سو می‌توان در مورد داستان به این‌شکل قضاوت کرد که چخوف تیغ انتقادش را به سمت مردمی گرفته که از فرهنگ ازدواج صحیح دور مانده‌اند. چرا که در جایی از داستان آلیوخین معترض است که چرا آن مرد پیر و فرتوت خودش را شایسته زندگی با زنی جوان و بانشاط چون آنّا می‌داند.

اما اگر با سایر آثار چخوف آشنا باشیم نسبت به اشاره او به این احساسات نگاه دیگری خواهیم‌داشت. در داستان «بانو با سگ‌ملوس» یا داستان «ملخ» باز هم احساساتی که در دل زنی بعد از تعهد و ازدواج نسبت به مردی دیگر ایجاد می‌شود، توصیف می‌شوند. نمی‌توان همان نگاه انتقادی به ازدواج را در این داستان‌ها نیز پیدا کرد. چرا که هیچ‌نکته منفی در مورد شوهرهای این دو زن در داستان‌ها بیان نمی‌شود.

زناشویی یا اسارت

آنچه در نگاه چخوف قابل تشخیص است، انتقاد او به شیوه زناشویی است. در این قصه‌ها ما با زن‌هایی مواجه می‌شویم که جوان و پراحساس هستند. چخوف پیکان تقصیر را به سمت زن‌ها نمی‌برد. اما خلأ فرهنگی را نشان می‎گیرد. او در این قصه‌ها از اهمیت درک مردان در فهمیدن ظرافت‌های زنان پرده‌برمی‌دارد.

در عین‌حال نمی‌توان حکم او را کاملا برعلیه مردان دانست. بلکه بیشتر فقدان آموزش را متهم می‌کند. ذهن بَدَوی و آموزش نیافته مردمی که در فرهنگ خود تعهد را با عشق و عاطفه متضاد می‌دانند، نمی‌تواند در لحظه‌ای که در موقعیتی حساس قرار می‌گیرند درست تصمیم بگیرد و تحلیل کند. آنها سردرگم می‌شوند و به وادی حیرت و پریشانی کشیده‌خواهندشد. نسبت به احساسات خود ناآگاهند و نمی‌توانند رفتارهای خود را پیش‌بینی و کنترل کنند. آلیوخین جایی از داستان می‌گوید:

«از خودم می‌پرسیدم این عشق ما را به کجا می‌برد؟ اگر نیروی کافی برای مبارزه و فرونشاندن آن نداشته‌باشیم چه؟ باورم نمی‌شد که این‌مهر غمناک و آرام‌من ناگهان بتواند با خشونت‌تمام جریان آرام و خوشبخت زندگی شوهر و بچه‌های او و تمام اهالی این‌خانه را که چنین دوستم می‌داشتند و باورم می‌کردند، برهم بزند. آیا از شرافت به دور نیست؟»

شکست عاطفی یا فقرفرهنگی

در داستان «درباره عشق» سومین شخصیت لب باز می‌کند و این‌بار زنی مهربان، روشنفکر و یکتا پا به داستان می‌نهد. آنّا دل و دین از شخصیت داستان می‌برد و آلیوخین را وارد چالش سختی می‌کند. در ادامه با درگیری درونی و تلاطم او مواجه می‌شویم. اما نویسنده قضاوت را برعهده مخاطب می‌گذارد.

فلش پیکان تقصیر می‌تواند به سمت ساختار غلط ازدواج باشد یا افکارتربیت‌نشده و اذهان پرورش‌نایافته‌ای که در مواجهه با احساسات و عواطف شدید می‌لرزند. هرازدواج و هرعاطفه‌ای ممکن است در معرض چنین آسیب‌هایی قرار بگیرد. تنها چیزی که به انسان در مقابله با این تعارض‌ها می‌تواند کمک کند، آمادگی فکری، قدرت روحی، قوت ذهنی و غلبه قوه عاقله بر سایر قوای او در مراحل دیگر زندگی او است.

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *