داستانهای دنبالهدار؛ سبک یکسان با مضامین مختلف
سهگانه آنتوان چخوف با عناوین «مردی در جلد»، «تمشک» و «درباره عشق» مضامین متفاوتی دارد. اما هرسه به سبک یکسان روایت میشود. در این سه داستان سه شخصیت کنار هم قرار میگیرند و از سرگذشت کسی میگویند که داستانی شنیدنی دارد.
قسمت اول
در قسمت اول بورکین از مرد معلمی سخن گفت که گوشهگیر بود و با وسواسهای ذهنیاش زندگی را به جهنمی برای خود و دوستانش بدل ساختهبود. (بلیکف) در انتهای داستان نویسنده نتیجه گیری کرد که مالیخولیای ترسناک بلیکوف واگیر دارد و مردم شهر نیز حتی بعد از مرگ او نمیتوانند از جلد تردیدهایشان بیرون بزنند.
در اینجا بخوانید: داستان «مردی در جلد»
آرزوهایی که ما را به بند میکشند.
بورکین و ایوان (همراه او در این سهگانه) به خانه مردی به نام آلیوخین میرسند. اکنون نوبت شنیدن داستان ایوان است. او از برادرش میگوید:
مردی که از جوانی در اداره پشتمیزنشین شده است و هرروز رویای بازگشت به زندگی روستایی را در سر میپروراند. او هربار به شکلی باغ و عماراتش را تخیل میکند. اما همواره به تصویرکشیدن بوتههای تمشک او را به وجد میآورد:
«توی ذهنش باریکهراههایی بود که به باغ میرسد. و گل و میوه و لانهسار و ماهیقرمزهای توی برکه و خلاصه اینجور چیزها. این تصاویر خیالی بسته به هرآگهی که میخواند تغییر میکرد. ولی در همهشان یک چیز مشترک بود: تمشک. این برادر ما هیچباغ و هیچگوشه شاعرانهای را بدون بوته تمشک نمیتوانست مجسم کند.»
برادر منتقد
از نظر ایوان پروردن این آرزو کار شایستهای نیست. ایوان هم مانند برادر خود تجربیاتی مانند «ماهیگرفتن با دست» یا «تماشای پرواز توکاها» را میپرستد. اما هر آرزویی که فکر و خیال آدمی را در بند خودش بکشد، به نوعی اسارت میپندارد. از نظر او زیستن در زندان آمال محال مانند سرعت بخشیدن به پروسه مردن است:
«آدمیزاد نه دومتر زمین و فلان باغ و ملک، بلکه تمام این کره خاکی و اصلا همه این طبیعت خدا را میخواهد تا بتواند کل استعداد و خصلتهای روح آزادهاش را توی فضای آن آشکار کند»
انحطاط انسان با امیال دور و دراز
در ادامه ایوان توصیفاتی از برادرش ارائه میکند که به ما نشان میدهد این مرد به وسیله غرق شدن در گرایشی مادی شخصیتی رو به زوال دارد. نیکالای (برادر ایوان) خوشبختی خود را در سایه رسیدن به عمارتی اربابی معنی میکند و به حدی در این خواسته غرق میشود که متوجه نیست به مرور به ورطه حیوانیت میافتد:
«با زنش هم همان خساست را در پیش گرفت. نیمهگرسنه نگهش میداشت. و پولهای او را به اسم خودش در بانک میگذاشت…. زن بیچاره در نهایت سه سالی بیشتر دوام نیاورد و عمرش را داد به شما. مسلما این برادر من حتی یکلحظه اینفکر را به سر راه نداد که در مرگ زنش مقصر است. پول هم عین ودکا آدم را دیوانه میکند»
این مرد برای رسیدن به خواهش قلبیِ خود به اندازهای خود را از مواهب دنیا محروم میکند که مورد ترحم برادرش قرار میگیرد. اما تنها چیزی که برای او اهمیت دارد، رسیدن به نقطه معیّنی است که به نام «خوشبختی نهایی» برای خود به تصویر کشیده است. نیکالای با تمام وجود به این فکر تمسک کرده و از بینرفتن نیروی جوانی و هدررفتن عمرش هیچ اهمیتی برای او ندارد.
این مقاله را نیز مطالعه کنید: چرا داستان بنویسیم؟
طمع؛ به مثابه یک بیماری مسری.
در جایی از داستان نویسنده مردم را به عنوان تودهای جاهل و حیوانصفت توصیف میکند. این توصیف به واسطه بیخبری آنها از احوال یکدیگر است. بر اساس مضمون اینداستان طمع به چنگ آوردن نداشتهها آدم را دیوانه میکند و هرکس که به امیال و هوسهایش برسد، محرومیت مردم فرودست را فراموش میکنند و بر آنها حکمرانی میکنند. افرادی که موفق شدهاند به حیوانیترین شکل ممکن به امیال خود برسند، حالا برای بقیه تکلیف تعیین کرده و از برتری خود بر آنها سواستفاده میکنند.
به مرور این خواهشهای نفسانی به حدی در جلد انسانها فرو میرود که در زیر سایه آرامش شهر فراموش میکنند محرومان و تنگدستان با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. هرکسی به فکر رسیدن به خواستههای خود است و روز به روز از دنیا بهره بیشتری میطلبد. بدون اینکه به یاد بیاورد همین عمر و جوانی و زندگی در رفاه نسبی، یک نعمت بزرگ است.
خوشبختی اصیل در گروی نیکی به دیگران
در نهایت ایوان با یادآوری داستان برادرش ملتهب شده و اضطرابی غیرقابل درک وجودش را فرامیگیرد. با حرارت در مذمت گرایشات دنیاپرستانه امثال برادرش میگوید و او را محکوم به تباهکردن عمرش میکند.
ایوان به حدی از طرز فکر برادر بیزار و منزجر است که با ترس از اینکه شباهتی به او پیدا کند، از عمارت بیرون میزند. خود را از هر سنخیتی با او مُبَرّا میکند ولی نمیتواند از حسرتخوردن به احوال خانوادههای خوشبخت دست بکشد. او از خود ناامید است و آلیوخین را از افتادن در دام زیادهخواهی و طمع برحذر میدارد:
«آلیوخین عزیز شما آرام ننشینید و نگذارید سستی در وجودتان لانه کند! تا جوان و نیرومند و شادابید دست از نیکی برندارید. اگر در زندگی معنا و هدفی وجود داشتهباشد، به هیچوجه در رفاه و خوشبختی نیست بلکه در چیزی فراتر و والاتر است»
چخوف و درونمایه خوشبختی
در اینمطلب با تحلیل داستان تمشک یکبار دیگر درونمایهای گرانسنگ از چخوف را بررسی کردیم. در این داستان:
- حرص و طمع محکوم میشود.
- انسان طماع به فردی تشبیه میشود که دچار بیمار خودبرترپنداری است.
- توده مردم قدرت تشخیص مصالح خود را ندارند و از هرکس که بر آنها سلطهگری کند، اطاعت میکنند.
- اگر نتوانیم به ملاک مشخصی برای احساس خوشبختی دست پیدا کنیم، تا آخر عمر با دیدن خوشبختی دیگران دچار حسرت خواهیم شد.
- والاترین امتیاز انسان نسبت به حیوانات «نیکی کردن» به دیگران است. پس بهرهبرداری از تمام مواهب مادی ما را برتری نمیبخشد.
4 پاسخ
بررسی دقیق و موشکافانهای بود. ممنون از شما
ممنونم از توجهتون🙏
سلام خلاصه نویسی شما چقدر جالب و آموزنده است. آفرین
ممنونم از توجهتون خانم دستجردی